یادتونه گفتم اسباب اثاثیه

کاهنان معبد آمونو ری ری برام درست کرده؟ 

ایناهاش

همه اینا با زحمت و خون دل با استرس (میز اول، توی اثنی عشر معلما) سر زنگای حسابان و فیزیک درست شدنا، قدر بدونید. اون آلومینیاما رو من حلقه حلقه ش رو پیچیدما (بعد بگید من استعداد هنری ندارم) ولی اون دسته هه که نشونه معبده رو ری ری تنها درست کرد :)

گذدنبنده روش عقیق گذاشتیما. اون چیز قرمزه :)

بتد تازه یه موقع بخوای واسه کسی نفرین خدای آمونو بفرستی باید اون گردنبنده رو بپوشی و اون حلقه هه رو هم بگیری سمتش :))

اسکل هم خودتونید :)))

حالا گوش بدین.

زنگ اول:

 دبیر هندسه گسسته میفرماد که:

+ عزیزم من شما دو تا رو خیلی دوست دارم. شما دوتا قطب انرژی کلاس هستید، شما دوتا رو خدا برا من نگه داره. من دلم تو کلاس به شما دوتا گرمه. شما دوتا خیلی خانومید.

زنگ تفریح:

نیلی گوشیشو از دفتر گرفت و رفتیم فیلم بگیریم از چی؟ از اینکه یه صحنه من با اون حلقه سفیده که تو عکسه و گردنبند به گردن، ری ریو نفرین کنم و ری ری هم بلرزه بخوره زمین :))) (تاکید میکنم اسکل هم خودتونین :))))) 

بعد خب اینکارو کردیم. به صورت حرفه ای و هالیوودی طور فیلمو گرفتیم و من حتی توش یه صحنه بندری هم رفتم که به ری ری یاد بدم. من بندری رفتم یه دور، بعد نفرینامو گرفتم سمتش و حالا ری ری بندری :))) 

فیلمبرداری حقیقتا خوب پیش رفت و کلی خندیدیم. همه چی خوب بود  تا اینکه برگشتیم سمت در و دیدیم همون خانومه چایی به دست، با برگ های ریخته و چشمهایی که از شدت بهت نمیتونه پلک بزنه داره نگاهمون میکنه:)) هیچ کاری نمی تونستم بکنم و حقیقتاً دو تا چیز تو ذهنم بود. یک اینکه این خانومه دوستِ عمم هستش . دو اینکه اون جمله ش "شما دوتا خیلی خانومید" تو مغزم اکو میشد :))) خیلی دوست داشتم نظرشو اون موقع بدونم :)))

بعد تازه کم نیوردیم که؛ دستِ نیلی خورد به اون حلقه سفیده، تا شد. بعد من و ری ری، نیلیو غل و زنجیر شده بردیم تو کلاس پیش بقیه بچه ها و مجبورشون کردم بچه ها یه حلقه پونزده نفره بزنن (حقیقتاً اگه بچه های بیشتری حضور داشتن بیشترشونم میکردم). بعد بهشون گفتم من میگم "وااااای بچه ها نیلی نشونه آمون بزرگو تا کرد، شما بزنین تو سرتون و بگین (( هیییییین واااااا مصیبتااااااا))" 

حقیقتاً خوب همکاری کردن. زیبا نیست؟

و لحظه ای برگ هایم ریخت که دیدم مامانِ نیلی واسه یه کاری اومده مدرسه. و تمام مدت داشتم سکته میکردم و به خدای آمون متوسل شده بودم. به مامانش نگه  اسکل بازیای امروزمونو :))))) عفتم :))))) پاکدامنیم :))))))))

 

 

 

+ امروز برای میل نمودن پفیلاهای هرروزم از بالای کابینت یه ظرف برداشتم. یه ظرف استیل بزرگ از اون بالا پرت شد و زارت خورد تو صورتم. زیبا نیست؟

 

+ یه چیز دیگه هم هست که بگم. منتها باید برم دینی بخونم :||| (وقتی خیلی تو نقش کاهنان فرو میری :/)  خفت از این بیشتر؟ من از شما میپرسم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها