~ No need for fancy names ~



اگه کامل نمی خونین شماره ی ده رو بخونین :) 

۱. حقیقت امر اینه که ری ری خیلی مزاحمه. خواهر من شما درک نداری نمی فهمی یکی ممکنه ساعت دوازده ظهر خواب باشه و با زنگ شما برگاش بریزه؟ یه روز زنگ می زنه جیغ می کشه چرا تو کلاس آنلاین نیستی؟ معلم حسابانه یه سوال پرسیده میگه تو باید جواب بدی.» میگم خب تو جواب بده :| میگه فکر میکنی من دارم گوش میدم؟ #آموزش_آنلاین #وطنم_پاره_تنم

یه روز زنگ می زنه نه سلام نه علیک فقط جیغ می کشه می دونستی سارینا روزی ۱۳ ساعت درس میخونه؟» بعد منم میگم خب ببین اصن بقیه مهم نیستن تو چقد خوندی؟ میگه من هیچی. میگم خب اشکال نداره داشتی چی می کردی؟ میگه قسمت یک تا پنج باب اسفنجی رو شروع کردم و دوتا فیلم دیدم :))) بعد میگه تو چقد خوندی؟ میگم هیچی. میگه خب چیکار می کردی؟ میگم ببخشیداااا خانوم محترم ساعت دوازدهه خب معلومه خواب بودم :))) 

چند روزه هم خانواده روی آوردن به منچ :|| و کافیه یه اصرار کوچیک کنن تا من اولین نفر باشم :))) پانتومیم هم بازی میکنیم با داداچام :))) کلی فیلمم دیدیم :))) سامورایی در برلین» و زهرمار» و ژن خوک» که آخری رو پیشنهاد میکنم :))) 

۲. نکته بعدم اینکه فردا قراره بزرگترین خلاف زندگیمو کنم :))) و لیدر تیم منم :)) خیلی خوشحالم که این افتخار نصیبم شده از این به بعد میتونین داش اِسی» صدام کنین. خلاصه چک داشتین طرف پول نمی داد، مزاحم پزاحم داشتین دو تا سوت پشت هم بزنین میام خدمتش.

۳. و بعد تر اینکه چشمام قد نخود شدن، دائم السردرد شدم و دلم میخواد هرجایی باشم جز اینجا. 

۴. میدونین من به یه نتیجه خیلی مهم رسیدم اینکه شما یه روز 0 ساعت مطالعه داشته باشین حس شاخی بهتون دست میده ولی اگه یه روز 4 ساعت بخونین حس فلاکت بهتون دست میده. با ضمانت من این کارو انجام بدین. (نمیدونم ضمانت چیه حقیقتا ولی می دونم ماشین لباسشوییمون ضمانت داره)

۵. پسرعموی بابام کرونا گرفته، دو هفته ست خودشو قرنطینه کرده.

۶. من دقیقا ۲۵ دی هندزفری خریدم و الان خراب شده. برنامم اینه که برم و هندزفریمو مچاله کنم و فرو کنم تو دهن اون پسره و بگم خاک بر سرت سر منم کلاه گذاشتن داره دسته بیل؟ :| 

۷. می دونین من فکر می کردم مچ دردام بخاطر کیف مدرسه ست ولی الان فهمیدم مچ دردام ارتباط مستقیم داره با میزان وحشی بودنم :)) این چند روزه که یه سری لیگ مسابقات رو با داداچام آغاز کردیم به این نتیجه رسیدم که تنها راه پایمال نشدن حقوقم وحشی بازیه و مچ درد بعدش اصن مهم نیست :)))

۸. امروز سر پانتومیم ضرب المثل افتاده بود به داداشم‌. خاک بر سر ریختن» بود و داداشام داشت اجراش می کرد و فریاد خاک بر سرت؟» خاک بر سرته؟» خاک بر سرت!» بود که به سمتش روانه میشد :))

۹. قرنطینه یه افسردگی ریزی آورده که حس میکنم کار از کار گذشته و ابروهامو باید به چمنزن بسپرم :)))))

۱۰. شاید باورتون نشه ولی این یه چالشه چالش احوالات کرونایی» که شمام زوری باید بنویسید و هرکی ننویسه مستمر صفر میدم. همتونم دعوتید و هرکی شرکت نکنه با دمپاییِ کرونایی ضد عفونی نشده میزنمش. همه ی همه دعوتین و وقتی نوشتین لینک نوشته تون رو به آقای

موشتاگون الایه بدین. بعدم اینکه من که میدونم خودتونو لوس کردین و الان اگه دستتونو بگیرم و بیارم وسط دیگه نمیرید بشینید. اصنم مهم نیس که فکر میکنید کریهُ القلمید خودم از همه کریهُ القلم تر راه رو آغاز کردم که شما خجالت نکشین :)) 

دعوت خیلی خاص از زهرا، بهار، آنه، مائده، کالیستو، ماریا، ارغوان، آبان،  ستوده، آرین، نیلی، dark Angel  و فتل و سایر بازماندگان :))

۱۱. یه دعا کنید عملیات ما فردا موفقیت آمیز پیش بره :)) شیرینیش نفری یه کُلت :)) بچه خوبی باشین از اون منورای چارشنبه سوری هم میدم بهتون :))


1. بازم "آدم گُریز" شدم. 

2. همه فکر میکنن من آدم بده ام، چون مظلوم بازی در نمیارم، چون بخاطر هیچ خری غرورمو نمیشکنم فکر میکنن اون درست میگه و من یه آشغالم. من دوست دارم آشغال باشم تا دورو و مظلوم نما. آشغال بودن بهتره.

3. امروز دو زنگ کامل دستم بی حس شد و با پشم های ریخته به دفترم خیره بودم 

4. دیگه تصمیم گرفتم روزایی که تا 4 مدرسه هستمم برم کتابخونه. حتی حوصله خونه هم ندارم. حوصله اینکه ادمو نمیفهمن. میدونم که قراره دهنم سرویس شه با بعد از ساعتِ 4 کتابخونه رفتنا با اون حجم از کتاب و اون مسیر مزخرف. خب قطعا با داشتن دو تا داداش که اصرار دارن با توپ گل کوچیک تو خونه فوتبال و کشتی بازی کنن درس خوندن عملا غیر ممکنه.

5. تکرار میکنم از بچه های مدرسه متنفرم. 

دوست دارم این شمارش 7 باشه:/ 7. امروز سر حسابان که تا ساعت 4 داشتیم آخرای کلاس که همه رد داده بودن یکی از اون ته داااااااااد زد "مااااااااماااااااان". لنتی خیلی مود بود :))))

6. ولی کلی با "ایناروس" و "هم خمیرمایه ای" راجب تمااااااام عالم خندیدیم :)))

شما این قسمتو نخونید، کد برا خودمه:

بابای پرتو و بابای بغلیِ پرتو :)))))) ماساژ. پای ری ری. ساندویچ کشاورز. نیلی خنگولم. بنظر تو چرا گلابیه مزه موز میده؟ 


1. تو اسانسور مدرسه گیر کردیم و کرک و پر نموند برامون. صبا زده بود زیر گریه ولی من از گریه ش خنده م گرفته بود قهقهه شیطانی سر میدادم بیشتر گریه میکرد، زنگ اسانسورو که زدم بیشتر گریه کرد :// از خنده مرررده بودم و زود خلاص شدیم ولی دیگه هرگز سوار آسانسور مدرسه نمیشم :|

ولی واقعا پله ها افتضاحن من همیشه زانوهام خالی می کنه و پخش زمین میشم رو پله ها، ببینم اخر سال ام اس میگیرم یا نه :/

2. صبح ساعت 5 صبح پا شدم فقط برا اینکه لباس مدرسمو اتو کنم :| #زن_زندگی

بعد غذای صبا نمیدونستم قورمه سبزیه، ظرفش تو دستم چپه شد تمااااام اب خورشت ریخت رو لباسم -_________- صبا رو از هم گسستم :))) یادم باشه فردا بهش بگم خنده های تو اسانسور تلافی همین بود :)))

3. نفر 12 مدرسه شدم :/ اینکه نفر یکی مونده به اخر بودم و حالا رسیدم به 12 فک میکنم پیشرفت خوبیه :||| 

4. شما چه خبر؟

5. بیشتر از درس و اینا فکر کنم باید بیشتر رو عضلات ماتحتم کار کنم :| بعد از ازمون دیروز دیگه مثل سابق نشده هنوز :| 

6. بعد ازمون تصمیم گرفتیم با غزل با اهنگای شماعی زاده قر بدیم :))) به شماهم بعد هر ازمون توصیه می کنم :)) جواد یساری هم یه اهنگ داره "فیروززززهههه چهههه بلااااایییی قششششنگگگگگییییی دلللرباییییی دلم خوننننهههه ز دستتتتت نمیدوووونممم کجاااااایییی" اونم خوبه بعد ازمون :))

7. اولین باره از عنوان پست راضیم.


1.

آنه رو می شناسید؟ :) حوزه گزینه دو جفتمون امیر کبیر بود همو دیدیم :) 

آخ آخ میخواستم به آنه بگم اینجا کارت چک نمیکنن. طبق عادت که حتما باید قبلش از یه کلمه زیبا استفاده کنم، زارت زدم رو شونه یه دختره (فک کردم آنه ست) بعد عربده کشیدم اسسسسسککککلللل اینجا کارت چک نمیکنن، بعد بنده خدا برگشت دیدم یکی دیگه ست کلا :)) فرووو ریختم :))))

2. نگاه دانشجو های امیر کبیر میدونین نسبت بهمون چی بود؟ اینجوری بودن که "گوگووولیییی مگوووولیییی" یا مثلا "عمویی کلاس چندمی؟" طور بودن :))

ولی چیز مهمی که فهمیدم این بود که حتی دانشجوهای امیر کبیر هم زیر صندلی ادامس میچسبونن :|| تا خود خونه دستمو مث این جراحا گرفته بودم تو هوا جیغ میزدم -_________- تازه پوست داداشمم پاره شد تو ترافیک وحشتناکش بیچاره :/ کاری که ازم بر میومد این بود که کیکی سر ازمون دادن بهمونو بدم بهش بخوره :)))

3. ملت بعد ازمون میشینن تحلیل میکنن، من کل روزم به گریه و افسردگی و خدایا این گوجه ای بود که من خوردم گذشت. باشد که رستگار شوم.

خادافس :))))))))))


1. دارم فکر میکنم یه ادم تا چه حد میتونه اسکل باشه که شب قبل ازمون یقین پیدا کنه عدد معدودش تو دیواره؟ باورتون میشه؟ سر همچین چیز شر و وری مشکل پیدا کردم :/ #رددادگان

2. میشه دعا کنید لاقل جزو پنج نفر آخر کلاس نباشم؟ :/ ذله شدم بخدا -_- بچه های مدرسه یه کوه بزرگن بنظرم :/ چه خبرتونه چه خبرتووووونهههه؟ -_-

3. چرا هیچی برا تعریف کردن ندارم؟ :(( چقد دیگه نمی خندم همش :( میدونم فردا کلی قراره کلی گریه کنم.

4. امروزم کلی برا کامبوجیا گریه کردم :(((

5. از مشاور مدرسمون متنفرم :// 

6. امروز نیم ساعت یه چیزیو به ایناروس توضیح دادم و کف کردم :/ بعد نیم ساعت با دهن باز و چشمای بی تفاوت گفت واقعا خیلی تند حرف میزنی هیچی نفهمیدم :| پودر شدم پودر میفهمین پودر :|

7. چرا ساعت مچی ندارم؟ :( 

8. جمعه بخاطر ازمون نمیتونم برم کتابخونه :( 


1. سلااااااااام. چرا دیگه روزی هزارتا پست نمیذارم و اسکل بازیامو از سر نمی گیرم؟ دلیلش واضحه. دیگه ری ری نیست و قرارم نیست باشه. 

2. از 8 رفتم کتابخونه و تا الان 9 ساعت درس خوندم. حقیقتاً الان فقط کشش وکب زبان دارم ولاغیر :/ ملت چجوری روزی 17 ساعت میخونن؟ یه حسی بهم میگه قبل از کتابخونه هم یه ساعت باید بخونم :// درسته؟ ://

3. ولی بنظرم امروز خیلی خوب بود. اگه مشکل شصت بار مستراح رفتنم حل شه دیگه همه چی خوبه :| والا به خدا یه دیقه میشینم یهو میگیره :| مثانه م از هم گسست خب.

4. بزرگترین دستاورد چند وقت اخیرم بود که چتر شدم سر داداشم که منو برگردونه از کتابخونه :)) دست و جیغ و هووررراااا :))))

5. قراره با بکس به مناسبت میلاد با سعادت نیلی و شورخید بریم ببرون. پالادیوم احتمالا :/ خب من چجوری از پالادیوم برگردم خونه؟ اصن کجا هست؟ شما جایی سراغ دارین؟

6. ملت چجوری خط چشم صورتی می کشین خوشگل میشین؟ پس چرا من حتی بلد نیستم کرم بزنم؟ :/// 

7. اقا مامانم اعصاب نداره :)) انقد خندم میگیره وقتی عصبانی میشه ولی جرئت ندارم بخندم :))

8. خطاب به ری ری نباشی دوستام هستن؛ دوستام:


1. به مهدیه میگم موهاتو چتری زدی شبیه ایناروس شدی.

میگه ایناروس کیه؟

میگم همونکه تو سریال حضرت سلیمان بود.

میگه حضرت یوسف :/ 

از این به بعد ایناروس صداش میکنم :))) بعد قرار شده اونم بگه بله سرورم؟ :))) بعد من بگم خواب دیدم هفت سال خشکسالیه هفت سال فراوانی. بعد زلیخا پیرهنمو پاره کنه برم زندان :))

عکس من و مهدیه

2. اقااااااا امروز مارمولک اومد تو کلاسمون ^~^ همه بچه ها رفته بودن رو نیمکتا :))) دبیر حسابانه هم خیلی قهرمانانه برش داشت بردش بیرون خیلی جنتلمنانه :))

3. رد دادم امروز. خب چرا تا ساعت 4 باید مدرسه باشیم؟ :( مو طلایی ازم پرسید سوال چندو داره حل میکنه؟ من گفتم سه و ده دیقه :/ مو طلایی هم تشنج کرد :)))

کیبورد گوشیم به جا مو طلایی هی "موز طلایی" رو پیشنهاد میکنه :))))

4. دوتا از بچه ها بهم گیر داده بودن معیارات چیه؟

منم گفتم یارو کارخونه پفیلاسازی داشته باشه. بعد چند ثانیه به هم خیره شدن بعد تشنج کردن :)))

بعد مثکه جریان این بوده که از دوست دختر یکی بدشون میومده و میخواستن بپروننش و میخواستن ببینن پسره با معیارای کی سازگاره. منم با جمله "باید کارخونه پفیلاسازی داشته باشه" تمام آرمان ها و اهدافشون رو نابود کردم. خب چیه پفیلا نمیتونه معیار باشه؟ -_______________- 

بعد رفتن برام پفیلا خریدن، دیدن ادرس کارخونه ش مشهده. بهم گفتن مشهد میری؟ 

خلاصه که تا فردا وقت دارم راجب اینکه با رئیس کارخونه پفیلا سازی مشهد ازدباج کنم یا نه فکر کنم. هولم نکنین فقط :)))


1. صبا میگه میخواد برا تولدم یه دونه از این قابا بگیره که داخلش صورت فلکی داره. خو لعنتی من تا چهار ماه دیگه شبا خوابم نمیبره از ذوق :///

2. اومدم امروز مهدیه رو بهتون معرفی کنم :))))) پوکر فیس ترین ادم روی کره زمینه و همیشه خوابش میاد و واقعا نسبت به تمام کائنات در Bk ترین حالت ممکنه. بعد کلا پانداعه :)) مثلا یه وجب زیپ کیفش بازه، بهش گفتم زیپ کیفت بازه، برمیگرده میبینه به اندازه کافی باز نیست در حدی که وسایلش بریزه یه جیغ میزنه سرت با این محتوا که گوجه خوردی که منو به خاطر یه وجب اسکل خودت کردی. و زیپو نمیبنده و کیفو برمیگردونه سرجاش :/

یا مثلا همیشه من مشقاشو می نویسم تو کلاس :)) چون هیچوقت حال نداره :)) تازه دهن ادمو صاف میکنه از بس میگه ماساژم میدی؟ :))

تازه هی میگه باهام حرف بزن حوصلم سررفته.

مهمتر از همه اینکه چتریاش  ناموسشن و اگه دستت بهش بخوره به هفت روش سامورایی دستتو قطع میکنه.

و اعصاب خورد کن ترین ویژگی دنیا رو داره! به شدددددت درونگرا. یعنی شدتشو باورتون نمیشه. از صمیم قلبم ارزو میکنم دنیا روی خوششو بهش بعد این دو سال کوفتی نشون بده. مهدیه هم یکی دیگه از قهرمانای زندگی منه.

3. از معلم فیزیک پایه مون متنفرم متنفر! چرا یه معلم فیزیک زن درست حسابی تو دنیا وجود نداره؟ آنه پاشو برو معلم شو دنیا بهت نیاز داره -____- 

4. از درصد 0 فیزیک به 40 رسیدم و از درصد 3 شیمی به 65 رسیدم و به نظرم جهش بزرگیه

5. خیلی پست چرتی شد. میدونم. وبلاگمم خیلی بد شده میدونم. ولی من کلا داغونم این مدت ری ری هم تو فازه مث ماست شده روزام. 

6. فقط اینکه آسانسور مدرسه گیر کرد و بچه ها داخلش بودن و اتش نشانی اومد و کلی خندیدیم :)) من تا حالا فقط 10 ثانیه تو اسانسور گیر کردم و انقد گریه کردم و ترسیدم که تا دو روز پاهام حس نداشتن :/// دارم به این فکر میکنم که اگه من گیر میکردم با بچه ها چه کولی بازی در میوردم تو مدرسه :))))))))

7. جمعه اولین گزینه دو می باشد :( تصمیم گرفتم هر سوالی که بلد نبودم به افتخار گزینه دو، بزنم گزینه دو :)))))))))

8. من دیگه مامان صبا شدم :)))))) 

9. راستشو بگم؟ همش احساس میکنم انگار هیشکی منو نمیبینه انگار وجود ندارم همه خوشبختن و دارن با لبخند با بدبختیهای من نگاه میکنن و حتی به روده ی نزدیکترین ادمای زندگیمم نیستم. اره؟

10. والپیپر موبایلمو نیگا کنید چی گذاشتم :)))))) : لینک


 

 

یه روز. یه روز که عینک آفتابیت یادت رفته و تو گرمای ظهر شهر داری ذوب میشی و آفتاب دقیقا داره می تابه به تک تک سلولهای بیرونی و درونی بدنت،

یه روز که خسته و داغون پهن شدی کف صندلی تاکسی و ساعت چهار بعد از ظهر خدا رو التماس می کنی گذر سه نفر دیگه بدبخت تر از خودت بخوره به اینجا و سوار شن،

یه شب وسط گریه های زیر پتو، درست اون لحظه که دهنتو محکم محکم فشار میدی تا صدای هق هقتو آشناهایی که از هفت پشت غریبه، غریبه ترن نشنون،

یه روز که بیخیال عالم و آدم میشینی لب جدول و زار می زنی،

یه روز که پات پیچ میخوره و میخوری زمین و پخش زمین میشی و صدای خنده میشنوی،

یه روز که گونه ت رو چنگ میزنی و جیغ میکشی، موهاتو میکشی و زار میزنی، ناخناتو می جوی و پوست لبتو می خوری،

همون موقع ها. همون موقعا. فراموشی عزیز! همون موقع ها میام یقه ت رو میگیرم. همون موقع که کز کردی کنج اتاقت و می لرزی. فراموشی عزیز من یکی از اون لحظه ها میام سراغت و این بار منم که گونه ت رو چنگ می زنم، موهات رو می کشم، تو گوشت جیغ میکشم تو صورتت زار میزنم، لگد میزنم به تک تک اعضای بدنت و تو رو زیر دست وپاهام له میکنم و ضجه می زنم که ازت متنفرم. فراموشی عزیز. تو دلیل نفرت منی از بقیه ، یا بقیه دلیل نفرت منن از تو؟ فراموشی عزیز. یه روز. یه روز که اومدم و کشتمت، وسط التماسات بهم باید باید باید مدام بهم بگی. مدام بهم بگی که اشتباه کردی. مدام بگی که غلط کردی. مدام باید بگی، هی بگی که تو شیطانِ عالم مایی، فراموشی عزیز. فراموشی عزیز. اون روز که قراره بیام و بکشمت، اون روز که قراره بیام و بمیری، اون روز که روز اخر زندگی لجن بار و لجن سازته باید التماسم کنی. باید ابلیس روزگارم نباشی و رو بهم سجده کنی و من با قهقهه بزنمت و گم شی از زندگیم و زندگیامون. فراموشی عزیز ازت بیزارم، امیدوارم قبل از اینکه این نامه به دستت رسیده باشه مرده باشی. فراموشی عزیز ادما منو فراموش کردن چون تو هنوز زنده ای. فراموشی عزیز میام سراغت، به زودی زود (اگه فراموش نکنم)

دیدار به.؟ 


1. امروز صبح با کلی نشاط و شور و شادابی رفتم به مدیرمون برا اوللللین بار سلام کردم (اونم چون زل زده بود بهم) . بعد یه نگاه عمیقی به ابروهام کرد و گفت سلام عزیززززممممم. 

این عزیزم خیلی معنا ها داشت. یکیش اینکه مثلا عزیزم دیگه از این گوجه ها نخور :))) یا مثلا منظورش این بوده که خیلی ایکبیری ای عزیزم. به هرحال من دیگه به کسی سلام نمی کنم -____- 

2. فردا با نیلی اینا میریم بیرون و در "چی بپوشم" ترین حالت ممکنم :| چی بپوشم؟ 

3. خوش ب حال این دخترا که با موهای کوتاه خوشگلن. من اگه موهامو کوتاه کنم شبیه مارسلو میشم :((((

4. نیمکت من و ری ری چسبیده به دیوار، ری ری کنار دیوار میشینه و هی پا میشه و منم مجبورم هی پاشم -___- بعد دیدم ری ری یهو پاشد جییییییغ زدم ممممننن بللللندددد نمیشمممم. بعد دیدم کللللل کلاس رفتن تو سکوت. گویا معلم اومده بوده بچه ها پا شدن :)))) 

5. هنوز کادو نخریدم برا اون دوتا نفله :/

6. این روزایی که دیر تعطیل میشم و میرم کتابخونه، تمام مغز پغزم رگ به رگه.


 یه سری حرفا پیش اومد امروز. یه سری حرفا بهم زد که خورد شدم. خورد. الان ولی جمع کردم خورده هامو. همون لحظه ها که می گفتشون و بهت زده بودم جمع کردم خودمو. بعد رفتم کتابخونه. خودمو کوبیدم به در و دیوار که بهش فکر نکنم. خنگ! احمق! اسکل! بشین تست گسسته ت رو بزن! فکر نکن به اون لعنتی! چی چیو عاد میکنه؟ بهش فکر نکن که این همه سالو با خاک یکسان کرد. به ازای چند عدد صحیح n؟ بهش فکر نکن ارزششو نداره. ارزششو نداره. بیخیال! تو به هیچکس نیاز نداری تو به هیچ خری نیاز نداری. 

دیدم نمیشه. سرمو گذاشتم رو میز و چند قطره، فقط چند قطره اشک ریختم و همه چی تموم شد. دیگه تصمیم گرفتم احمق نباشم. رو میز همش دست نوشته ادما بود، رشته مورد علاقشون. و برا من چند قطره اشک بود رو میز. با استین پاکشون کردم و فحش دادم به خودم. گسسته خوندم فیزیک خوندم رفتم پفیلا خوردم و غصه خوردم که چرا پفیلا شده سه تومن؟ بعد که داداشم اومد دنبالم با اون اهنگ "لب کارون" که همش میذاره کلی خندیدم. کتونیام از این بی بند ها بود، سیاه و ساده. میگه اینا چیه پوشیدی شبیه کفشای بروسلین :))))

+ خیلی ذوق دارم که چهارشنبه میریم بیرون :))) ولی در حقیقت بدبخت شدم چونکه باید برا دو نفر کادوی تولد بگیرم :)) 


1. مرمر داشت بهم عربی یاد میداد. بعد بهم گفت ببین این باب اینجا اشکال آفرینه. حالا منم اون اهنگه یادم افتاده بود "عشق که میگن همینهههههه چه شادی افرینههههه" بعد مرمر که جدی میشه نباید بخندی که :)) تا لوزالمعدم داشت از خنده میلرزید ولی جرئت خندیدن نداشتم :)) 

2. مامان بزرگای شما هم اینجورین؟ یعنی دیگه کم مونده بره برام از استوا مثلا میوه دصخصدعافصحصئصهساصعصتثجثه رو برداره بیاره بخورم :))

3. به معین میگم چهارتا اسم با میم بگو. میگه مریم. مریمِ دخترعمه. مریمِ سر کوچه. مریمِ مامان. مریمِ ته کوچه. لنتی دهه نودی منه :)) تازه برام تو دفتر شیمیم جرثقیل کشیده :)) تازه برام جوک هم گفت. طوطی و قورباغه بچشون میشه قوطی :/ یکی دیگه هم گفت. یادم رفت. اها. میگه دوتا گوجه داشتن با هم دعوا میکردن. خیاره میاد میگه جان سید دعوا نکنین :)) بازم لنتی دهه نودی خودمه :)) تازه میگه "قُشبابِ منو نِقاه کن" :))) تازشم پرچم کشور باربادوس رو بلده بکشه :)) میدونم میدونم دندوناتون ریخت :)))

4. رو دستم یه گردالی ترسناک در اومده خیلی هم درد میکنه. تازه حس میکنم مهره گردنم هم سابیده شده. تازه به مناسبت رویش دندون عقلم لثه م زخم شده. خدا رفتگان شما رو هم رحمت کنه.

5. "ناخواسته" رو میدونید از دور چی خوندم؟ "نانو اسکله" :| چشمامم جواب کردن دیگه :)) به قول معین "جاباب" کردن :))


:)

چی باعث شد صبح جمعه مث اسکلا خوشحال و شاد و خندان و گوگولی و مگولی و بی غرولند ساعت 5 بلند شم؟ نمیدونم! ولی از بس خوشحال و شاد و خندان و گوگولی و مگولی و بی غرولند بودم که یه ساعت دیگه هم خوابیدم :) بعدم پا شدم وسایلامو حاضر کردم و رفتم کتابخونه :) 

تایم ناهار رفتم خیر سرم دو لقمه کوفت کنم. بعد یه پسره زل زده بود بهم :/ واقعا واقعا زل زده بود و اصلا نمیدونم چرا اون جوری ترسناک نگاه میکرد؟ اخه از اون قیافه های بد نداشت از اون قیافه های مثبت و دکتر مهندس طور داشت :) بعد کلا پلک هم نمی زد. واقعا فکر کردم مُرده سکته کرده. واقعا میگما. بعد رفت یه جایی، باز برگشت سر جاش باز زل زد بهم :/ دیگه تمام کرک و پرام ریخت و طبق معمول ناهار کوفتم شد رفتم کنار حوض ناهار خوردم حالا باز گربه ها حمله کردن :/ ای خدا یه دقه من آسایش آرامش ندارم. بعد گربه های کتابخونه از این گربه پررو هان که سر خم میکنن تو ظرفت ببینن چی داری؟ :)) همزمان که میترسم انقد نزدیک میشن، دلمم ضعف میره :)))

بعدم با اسنپ اومدم خونه مامان بزرگم :))) دعا کنید گیر ندن باهاشون برم پیاده روی تا شاه عبدالعظیم :/ وژدانا من از اون روز که رفتیم باغ کتاب تا حالا پاهام خوب نشده :|

خواااااااابم میاد :))

یه خبر خوب امروز هنوز گریه نکردم :/ تبریک بگید :)))


:(

1. امروز دلم میخواست بزنم تو دهن مشاوره بگم بسه دیگه اینقدر چرت نگو! از همه بیشعور بازیات خبر دارم بسه!

2. امروز گربه ها اومدن چسبیدن ور دلم باز. خب اخه کوکو سبزی چه جذابیتی داره مگه؟ 

3. از اونجایی که ناهارم کوکو سبزی بود رفتم تو راه کتابخونه برا خودم نون بگیرم :/ یه همچین ادم خودکفایی هستم. چخبره نون سنگک 2500؟ :/ #تورم

4. دارم از خواب مییییییییمیرم. صبح ساعت 4 بلند شدم تستای لعنتی هندسه رو بزنم. رفتم مدرسه بعد معلم هندسه هه به من گفت اسم بچه ها رو که نزدن تستا رو بنویسم :/ مث اسکلا :/ منم خیلی از این کار متنفرم که اسم کسیو بنویسم و اینا تمام دست وپام میلرزید. ری ری میگفت چرا پشمات ریخته؟ :/

5. واقعا باورتون میشه یک ساعت خوابیدم تو کتابخونه؟ :| خاک بر سرم ینی

6. انقد کیفم سنگین بود نزدیک بود توو راه بزنم زیر گریه :|

7. تازه یه دختره 9 بار تا حالا ازم ساعت پرسیده. یک بار دیگه بپرسه گوشیمو میدم بهش میگم بیا هروقت خواستی ببین :/ والا حالا من هی امروز اعصاب ندارم، دیگه گربه ها هم رو اعصابم بودن امروز!!

8. پاهام داره قطع میشه! 

9. یعنی تو روح بچه های کلاس -___________- فکر کنم سرما خوردم :(

10. سوییشرتم که مثل ناموس مامانمه رو لاکی کردم :/ لاک سرخابی :)))) قطعا مامانم تو خونه راهم نمیده بنظر شما کارتنای کدوم کارخونه مناسبترن؟ برای کارتن خوابی امشب عرض میکنم.

11. تازه هندزفریمم یادم رفت بیارم ای خدا :((


1. آقا تف به این مترو. تماااام دنده منده هام خورد شد :| بابا چه خبرتونه؟ چههه خخخبرتتتونهههه؟ 

2. خب الان انصافانه ست من 100 تا تست هندسه بزنم؟ :(

3. خیلی خوش گذشت :))) (الکی مثلا جاتون خالی :/) شورخید موهاشو رنگ سبز کرده بود شبیه طوطی شده بود :))) انقدددد دلم براش تنگ شده بود کهههه :)) 

4. همه چی داشت خوب پیش میرفت داشتیم برمیگشتیم که یه دختره به شورخید که تمام پشمای سبزش تو هوا غوطه ور بود گفت اونجا گشت وایساده :)) تمام پرای سبز شورخید ریخت :))) صبا هم زده بود زیر گریه میگفت من پاچه هامو چیکار کنم؟ :)) ینی دختران سرزمینم عالین :)) عفیف و پاکدامنشون من بودم که انداختنم جلو تا کاور کنم :))) حس سوپرمن بهم دست داده بود :)) قرار شد بخاطر حفظ حجاب، عفت و پاکدامنی و کار بزرگم (کاور کردن) نفری پنج تا پفیلا برام بخرن :)) سرمو انداخته بودم پایین میگفتم خواهرم برو :)) 

5. سیرسیلی هندسه؟ :/

6. اقاااااااا امروز تو مترو یه خانومه چسبیده بود بهم میگفت داداشم کربلاعه امروز رسیده بود بین الحرمین. 

یه لبخند زدم.

گفت منم میخواستم برم نامزدم نمیذاره. اخه میدونی شوعرم از این غیرتیاست حتی نمیذاره سوار اسنپ شم. الانم هی اس ام اس میدی کجایی با کی ای.

تو دلم گفتم وات د ؟ :/ شوعرت خیلی اسکله خانم :))) تو ولی اسکل تری :))) خیلی اسکلین جفتتون :)) اسم اون غیرت نیست اسم اون عوضی و عقده ای بازی و روانی بودنه :)) 

بعد تماس تصویری گرفته بود با داداشش. بعد هی دوربینو میگرفت سمت من تا ببینم چقد شلوغه :// بابا خب حاجی بکش اونور دوربینو داداش تو داره لوز المعده منو میبینه الان :// بعد هی اصرار داشت بگه عهههه ببین چقد شلوغه بعد هی من خودمو میکشیدم اینور اینم هی خودشو میکشید اینور :// بابا من از تو و داداشت و نامزدت متنفرم نچسب به من گلم نچسب :// بعد تو دلم گیر کرده بود بگم شوهرت ناراحت نمیشه تماس تصویری می گیری؟؟ شوهرت ناراحت نمیشه میای مترو؟ شوهرت خیلی اسکل نیست؟ 


سلام.

1. ناهار جوجه خوردم بعد رفتم ساندویچ خریدم بعد اومدم خونه باز ناهار خوردم :| ناموسا معده من امسال گشاد شده.

2. گفتم بهتون که سوییشرت صورتیمو لاکی کردم؟ :))) بعد میدونید که امروز هرچی بهش لاک پاک کن زدم پاک نشد؟ :| میدونید که مامانم سوییشرته رو از من بیشتر دوست داره و اگه بفهمه تبخیرم میکنه؟ نیلی دید لبه تیغم، قرار شد برام لکه بر بیاره. دعا کنید جواب بده :/

3. اخ اخ. دبیر حسابانه پرسید آزمون 10 ابان کجاست؟ 

منم با اعتماد به نفس و قاطعیت گفتم همون امیرکبیر دیگه.

تشنج کرد، بعد که تشنجش تموم شد گفت منظورم اینه که کدوم فصله؟

کل کلاس به احترامم نود دیقه ایستاده سکوت کردن. 

4. نظرم داره راجع به imagine dragons مثبت میشه کم کم :))

جهت پیشگیری از اینکه بهار با لینک خواستن سرویس کنه:

لینک

 

 


1. گفتم؟ که اون روز که رفتیم باغ کتاب از مترو برا خودم از اون محافظای هندزفری خریدم؟ بلد نیستم بزنم به هندزفریم :| سر اون دو راهیش گیر میکنم :| بعد چون تا نصف هندزفریمو زده بودم و اتفاقا خیلی هم طول کشید دیگه درش نیاوردم و فرداش که رفتم کتابخونه بخاطر اینکه نصف هندزفریم صورتی بود نصفش مشکی، اهنگ گوش ندادم و هلک و هلک بردم خونه مامان بزرگم اینا که مرمر درستش کنه. سه رووووووز اهنگ گوش ندادم (این بزرگترین فاجعه زندگی منه) اخرشم یادم رفت به مرمر بگم درستش کنه :| فاکینگ حافظه ای دارم ینی -_- 

شما بلدید چه گوجه ای باید بخورم دقیقا؟ هلپ می.

2. یه پاندا داریم تو فامیل :)) سه سالشه :) بهش میگم چته؟ میگه خستمه. میگم چرا؟ میگه از بیرون اومدم :))

هنوزم که هنوزه اسممو اشتباه میگه :))

3. امروز با اسنپ برگشتم از خونه مرمر اینا. با کد تخفیف شده بود 1500 (این بزرگترین دستاورد زندگیمه) بعد الکی مثلا من نمیدونم هزار و پونصد شده، خیلی موقر و متین و زیبا گفتم ببخشید چقدر میشه؟ لحظه ای پرهایم ریخت که گفت پونزده هزار تومن :)))))) یه لحظه قیافم این شکلی شد که خاااااک بر سرت بلد نیستی عدد بخونی؟؟ کنکوری ام هستی؟ رشته ت هم ریاضی هست؟ خااااک بر سرت. بعد اقاهه گفت نه ببخشید هزار و پونصد :)) همه فحشامو پس گرفتم کوبوندم تو کله کچل آقاهه :))) خلاصه که زود به خودتون فحش ندین :))

4. دقت کردین این دو روزی که مدرسه نرفتم چقدر آرامش داشتم و حالم خوب بود و استرس نداشتم؟ ای تف تو این مدرسه -_- 

5. میدونید یاد چی افتادم؟ تو همه ویدیوهای مهمونیهای بچه ها پس زمینه جیغ من بلا استثنا تو همشون وجود داره و بلا استثنا تر صدای "زهرمااااااار" "وخشیییییی" "کوووووووفت" "مررررررررگ" گفتن بچه ها :)) انقد که دوسم دارن :))) علت جیغ زدنامم گرم کردن فضای مهمونی هستن اغلب :)) و در بقیه موارد با دیدن ورود پفیلا به مجلس.

6. مرتیکه باب راس برداشته 150 تا تست مزخرف سخت داده. خب معلومه که مبحث غیر مرتبط با گزینه 2 حل نمیکنم اقا. بیا برو تو کوچه خودتون ببینم. من مبحث مرتبط هم 150 تا نمیزنم :/

7. دلم برا اتاق مزخرفم تنگ شده بود :) هرچند که بنظرم دیگه مزخرف نیست. کلا وقتی مدرسه لعنتی نمیرم همه چی خوبه. بچه ها وحشی شدن یا مدرسه؟ یا من نابود شدم؟


امروز با اینکه برای سومین روز پیاپی ناهارم تکراری بود (:/)، تستای فیزیکم نصفه بود و دروغ گفتم کامل زدم، با سوتی تاریخی که دادم و در سطح مدرسه به شهرت رسیدم و شرف و عفت و پاکدامنیم نابود شد، با اینکه نیلی نیومده بود، با اینکه تا 4 و ربع مدرسه بودم، یه ربع زیر بارون وایسادم، با اینکه برا صبا و سردرداش غصه خوردم و با اینکه معلم فیزیک برا من یه درصد فضایی برا ازمون بعدی در نظر گرفته که هرگز با درصد دلربای قبلیم بهش نمیرسم روز خوبی بود :))))

+ امروز به معلم عربیمون گفتم میشه برم بیرون؟ 

بعد چشماش یه جوری شد که انگار میخواست بگه غلط کردی.

بعد افزودم که برا شما هم اب بیارم :)))

بعد گفت ممنون میشم چایی بیاری :))

خلاصه که خواستم بهتون شگرد یاد بدم :))) 

بعد که چایی اوردم نمیدونم مگه چه کار کردم که اسکلترین بچه کلاس بهم گفت خاک بر سرت با این چایی اوردنت 

:((( ینی در حد چایی اوردنم کدبانو نیستم؟ :(((

+ امروز معاون کوچولوعه برگشته میگه هفت روز بهتون فرصت میدم بذارید ابروهاتون در آد :/ ما هم گفتیم هفت روز که گذشت میتونی بیای بری تو کوچه :))))))))) 

خلاصه که هفت روز بهش فرصت دادیم :))))))))

+ سینماتیک و دینامیک رو همش میگم دینماتیک و سینامیک :/ 

+ خیلی سرده :(

سوال: انگیزه رفتن به کتابخونه ساعت 7 صبح تو این سگ سرما؟ 

پاسخ: پالتوی ژذابم :)))))) 


یکشنبه تا 2:30، سه شنبه تا 4:15. زیبا نیست؟

به نشانه اعتراض ، امروز فقط پشم دِیقه ادبیات خوندم. زیبا تر نیست؟

مشکل اصلیم اینه که اهل بیت شمااااااالن و کسی در کار نیست که بیاد دنبالم و احتمالا این دو روزو قراره در انتظار تاکسی به لقاالله بپیوندم. شاد و پیروز باشید.


1. امروز هرکی از در کلاس وارد میشد یهو پا میشدم براش "از اون بالا کفتر میایَ ، یک دانَ دختر میایَ" میخوندم سر صبحی برگ و گلاش می ریخت می اومد می نشست :))) فقط ری ری باهام همکاری کرد و تا اخرشو خوندیم :)))  تازه یه اهنگ دیگه هم رفتیم. "امشو شوشه لیبک لی لی لونه" :)))))

فردا هم میخوام به مناسبت ورودشون "دختر ایرونی مثل گله" بخونم :)))

#ستاد_مبارزه_با_افسردگی_در_دوران_کنکور

2. از دوستم خواستم برام جزوه بفرسته تو تلگرام. بعد که فرستاد واسه خودم فوروارد کردم توی saved massage خودم. بعد خب اسم دوستم افتاد دیگه. بعد فکر کردم صفحه چت با دوستمه :))))) شروع کردم چت کردن. بعد هی سین میخورد دیگه :)) کلی سرش جیغ جیغ کردم که چرا سین میکنی جواب نمیدی؟ بعد فهمیدم که saved massage می باشد :))) اینقد سر این با صبا خندیدیم که کله هامون خورد به هم تا نیم ساعت داشتیم از درد و خنده ضجه می زدیم :))))))

3. از ادما بریدید؟ غصه خوردن نداره که. درو ببندید و هندزفری بذارید

 این لینکو باز کنید و پلیش کنید و تا تههههه زیاد کنید :))) (تضمینی- منتها اگه  نذارید تا اخر بمونه برعکس عمل میکنه، میمیرید. اون اخر اخرش دیجیه براتون ماچ هم میفرسته حتی :)))

4. میخواستم کتاب قرابت بخرم. زده 80 تومن. حاجی مگه اسکلم؟ میرم 80 تا پفیلا می خرم به جاش. 

5. تاکسی که سوارش شدم خراب شد :/ این همه خار دقیقا دقیقا کجای من نهادینه شده؟ 

6. امروزم مرجان بالای سربالایی جانکاه مدرسه وایساده بود و و بغل تپلوش انتظارمو میکشید :)))

 

 

 

اقا بقیشو نخونید فقط خودم میفهمم. کتاب عربی ری ری. شما اذیت نمیشی ما فارسی صحبت میکنیم؟ oh just one؟


شیدای خیالی رو خوندم شیدای خالی.

بهش میگم مگه شیدای گلدار هم داریم؟ 

بنده خدا گُلاش ریخت :)))) 

 

 

+ انقد چهارتایی خندیدیم که لپام درد میکنه :))))))))

 

 

+ چیزی که میخواستم تعریف کنم این بود که من هروقت خسته و کوفته و داغون برمیگردم خونه و تو همکف دکمه اسانسورو میزنم اسانسور توی بالاترین طبقه ممکنه :/ از بس که بدبخت و بد شانسم :/ بعد یه روز دیدم عه همکفه و مجبو نیستم شونصد سال نوری منتظر وایسم. داشتم قر میدادم برا خودم و میگفتم "ژوووون همکفه" و همزمان در اسانسورو باز میکردم که دیدم همسر ایندم داخلشه با چشم هایی که تمام سلولاش ریخته بودم نگاهم میکرد :))

یه بارم با داداشم تو اسانسور اهنگ شماعی زده رو میخوندیم. خیلی هم تو نقشمون فرو رفته بودیم و حس اجرای زنده بهمون دست داده بود و در حالیکه من داشتم عربده می کشیدم "شله شله شله عقبیااااااا" و داداشم داشت بندری می اومد و منم با دیواره اسانسور تمبک میزدم وانگهی دوباره همسر اینده م در اسانسور را گشود و تکرار چشمهایی که سلولاش ریخته بود :))) عفت و پاکدامنی خودم که به فنا پیوست، فقط داداشم که نشسته بود کف اسانسور از بطری اب معدنی من بعنوان میکروفون استفاده میکرد و میخوند :)))

کلا خواستم بگم ازدباج کنسله :))))))))

اهنگی که داشتیم اجرای زندشو میرفتیم :

کلیک


1. صبحی که با چایی دارچینی که بابای آدم به آدم بدهد آغاز شود صبحی ست از صبح های بهشت.

2. میدونید از صبح تا حالا چه اهنگی افتاده سر زبونم؟ دختر مردم پکرم کرده شماعی زاده :))) بعد هی "پکر" رو میگم "کپر" کلی می خندم خودم به خودم :)) بعد تازه بیشتر اون قسمتش افتاده تو دهنم که میگه "میدونه، اره میدونه، خود شیطون بلاش میدونه" :))) بعد بابام در سکوت نگاهم میکنه :))) میگه حداقل یه چی بخون من بلد باشم. میگم تو چی بلدی؟ میگه بیا معین بخونیم :))) 

3. اون روز تو مدرسه قیافم یه جوری بود که دریا یکی زد رو شونم گفت "غصه نخور. این اخرین اول مهریه که اینجایی. سال دیگه این موقع یا تو خوابی یا دانشگاه." کمرم شکست ینی :))

4. دستمو چش زدم :| دوباره ورم کرد.

5. امروز فقط 6 ساعت خوندم :(

6. میخوام یه چی بگم براتون. بعدا میگم. 

7. شونصد تا عکس از جاده های شمال (محاله یادش بره) گذاشته. بعد من به این فکر میکنم که انقد که کتاب و ورق کف اتاقه جای ما تحت هم نیست :)) شمال لنتی؟؟  این همه تفاوت از کجا نشات میگیره ناموسا؟


1. یعنی چهارشنبه یه جوری شیمی خوندم که یقیناً پشم های آرنیوس هم ریخت منتها بازم نابود کردم امتحانو. خیلی خیلی خیلی بد. علتش؟ ساده ست. توهم "بلدم دیگه" پیدا کردم و برگه خلاصه نویسیمو نخوندم :)) و بدبخت شدم و بی شک معلمه تبخیرم میکنه :))) امید است که درصدم تو شیمی گزینه دو ابرومندانه تر شه و مشت محکمی باشه بر دهان همه "خلاصه نویسی نخوانندگان" و آمریکا.

2. با ری ری و تارا و موطلایی برنامه ریختیم که مثلا از چهاردرس، هرکی یه درسو برداره از رو هم بزنیم :/ ورقه ها رو که پخش کردن یادمون اومد که هه اسکلا شما میز اولین و مراقب تو پانکراستونه و نمیتونید از این گوجه ها بخورید :))

3. از ظهر تا حالا هم یه جوری فیزیک خوندم که پشمای انیشتین ریخته. درست حدس زدید منظورم سه ساعته :)) از من بعیده سه ساعت بشینم پای فیزیک :)) ماچ بفرستید برام انقد دختر ماهیم :))

4. این هفته داداش کوچیکم نیست که فریاد و نعره سر بنهد، بدین سبب در خانه می مانم و کتابخانه همی نمی رفتندی. تا درودی دیگر بدرود :))

5. درصدای امتحانم نگرفتم چون میدونم اگه بگیرم تا سال دیگه باید بشینم ضجه بزنم :/ 

6. کشف مهمم اینه که ترکیب سالاد ماکارونی با سالاد سزار خیلی خوشمزه میشه :)) 

تا اکشتافی دیگر خادافسسسس :)))

7. اگه شما هم صدای بارونو دارین میشنوین:

کلیک


سر کلاس دینی "ناباوری" رو خوندم "ناباروری" و به احترامم کل کلاس پنج دقیقه ایستاده کف زدن :))))) خلاصه که عفت و پاکدامنیم باز هم بر باد رفت :))

"معاد" رو خوندم "مواد" و "هوی و هوس" رو خوندم "hooy و هوس". "عزیر نبی" رو خوندم "عزیزِ نبی" و در حالیکه داشتم خودمو کنترل می کردم از خنده تشنج نکنم ری ری بی شعور هی دم گوشم میگفت "جیگرِ نبی" :)) 

همه اینا توی یه پاراگراف رخ داد و من نمی فهمم قیافه م چه شکلیه که معلما میگن من بخونم از رو متنا؟ شبیه گوینده های رادیو ام؟ :|

+ بوفه هم از بین اون همه بچه ، به خاطر اون سوتی وحشتنااااااکم فقط اسم منو یاد گرفته :))) 

+ همین پیش پای شما رو رومیزی ساتن طلایی که مامانم به شدت روش حساسه چایی نبات ریختم :)))

+ نمیدونم چمه. نمیدونم چمه که وقتی دیدم امروز غذا نذری داد مدرسه، درحالیکه مثل مرده های متحرک پله ها رو میرفتم پایین یکی غذا نذری گذاشت تو دستم زدم زیر گریه. نمیدونم چمه.

+ بابام وقتی نبودم رفت برام یه عالمه خوراکی ژذاب خرید خوشحال شم :)))

+ از امروز اگه درس نخوندم دعوام کنید.


فکر کنم دارم از اون سرماها می خورم که دندونای دکترا هم می ریزه. میریم که داشته باشیم :))

+ نتیجه اخلاقی: با موی خیس و بدون پتو نخسبید.

 

+ احتمالا طی یک تصمیم انقلابی یا همههه اهنگامو حذف کنم یا هندزفریمو گم و گور کنم. #اعتیاد :| اعتیاد به اهنگ باعث شده نه گوش برام بمونه (رسماً درصد زیادی از شنواییمو از دست دادم :| ) و نه همینطور وقت. دعا کنید از این امتحان الهی سربلند بیرون بیام :))

+ قاطی کردم امروز تولد داداشمه یا هشتم؟ :| دو یو نو؟ :|


امروز تا وقتی چیز بیاد دنبالم پشت درخت قایم شدم تا ملت نگن این دختر اسکله رو نیگا روز تعطیل داره میره مدرسه :| بعدم که به ری ری هندزفریمو نشون دادم و محافظشو. سرمو برد انقد که جیغ زد خاک تو سرت چقد قشنگه :/ بعدم که فاجعه ای که نباید رخ میداد رخ داد و بدبخت شدم :| رفتم یه دونه ساندویچ گننننده خریدم. نیلی بهم میگه چرا ناهارتو الان میخوری؟ اخی الهی بمیرم گشنته؟ منم گفتم نه گلم این ناهارم نیست این قبل ناهارمه. افزون بر ریختن کرک های سوییشرتش کرک های بوتشم ریخت و من خوشحال از اینکه "الهی بمیرم" ـش رو با یه "مرگ بخوری" پس نگرفت، باهم "قبل ناهار" منو خوردیم :)) بعدم اومدم خونه و ساعت ها توی حموم موندم و به در و دیوار نگاه کردم و بدبختیامو مرور کردم :| بعدم بابام با کلی قربون صدقه و چایی و مایی به استقبالم اومد که با جوابی که دادم مشت محکمی بود بر دهان آمریکا : "باشه ولی من ظرفا رو نمیشورم" :))) عقب نشینی کرده و سپس اتاق را ترک نمود :)) اقتدارِ رِ میبینین ناموسا؟ 

 

+ چرا هیشکی پیدا نمیشه برا من یه هودی قرمز بخره؟ :( چرا تولدم نمی شه؟ :((


:))

1. اقا امروز شیش ساعت فقط دینی خوندم. خواستم بدونید شاید امشب شهید شم و روحم به معراج بره :)))) 

2. اهل بیت برگشتن و بعد از یه هفته جوری با داداشم خندیدیم که هنوز تیکه پاره هام رو دیوارای خونه ست :))) اسکل :))) حرفاش قابل پخش نیست حیف حیف حیف :))) وارد اونشده فصلی شدیم که میتونم سوییشرتاشو صاحاب شم :))))

3. دعا کنید ازمون فردا بهتر از ازمون قبل باشم. 

4. اقا والپیپر باب اسفنجیمو برداشتم اینو گذاشتم خیلی کیوت لعنتیه :))

لینک

5. اینو برا خودم مینویسم توجه نکنید شما. پاک کن و ری ری. "گزینه دو" گفتن بیات. گوجه سبز یا خیار؟ مسئله این است. هودی در اوردن وسط کلاس. خانوم بوفه ایه :)) سازمان ابرو بینی :)) هسته های انار :))


1. فصل گرما رو با اون عظمت تموم کردم دینی تازه یه درسشو خوندم :/ انصافانه ست؟ به حول قوه الهی پنج درس دیگه ش تموم میشه ایا؟ -_-

2. داشتم عکسا رو نگاه میکردم. اون عکسو دیدم. پیارسال ماه رمضون چتر هامونو وا کردیم تو مدرسه و قرار شد تو مدرسه با بچه های کلاس خودمون افطاری بگیریم. بعد چون من بلد نیستم غذا درست کنم مسئولیت خطیر چیدن سفره به من محول شد و منم به بهترین نحو به سرانجام رسوندمش. 

عکس

خب چیه باد میومد -______-

که خب بعدش بچه ها تصمیم گرفتن دیگه وظیفه ای به من محول نکنن و منو به حال من رها کنن :)))

خب به هرحال اخلاق هم مهمه :))))))))))

3. بابام خواست از خودش خلاقیت نشون بده مثلا. چند مدل قرص خواب خورد. کل امروزو خواب بود :| و الان باز گیر داده به شبکه 4 :| بیاید بگید شما هم شبکه 4 میبینید و بابای من تنها نیست :|


 

 


1. چشم زدید آسانسورمونو دیگه :( دیگه نمیذارن با آسانسور بریم تو مدرسه. یعنی اگه بری داخلش دکمه ها رو بزنی اصن کار نمیکنن از پایین و یکی از بالا باید دکمه رو بزنه. منم بعد از اون روز که گیر کردیم دیگه سوار نشدم :'| بعد امروز داشتم با ری ری حرف میزدم که دیدم نیست :/ فک کردم حتما رفته سمت اسانسور. در اسانسورو میخواستم وا کنم و همزمان سر ری ری جیغ بزنم که شنیدم یاسی داشت به یکی تو اسانسور میگفت "خفه شو کسی نفهمه" :| منم درو وا کردم و دیدم بچه ها با ری ری با حالت برگ ریزان دارن نگام میکنن، خواستم جیغ بزنم که ری ری دستمو کشید دستشو گذاشت جلو دهنم گفت به خدااااااا غلط کردمممممممممم جیغ نزززززززززن الان همه میفهمن :)))))))))))))))) مثکه دعوا میکردن اگه با اسانسور بریم :/ اسکلا مگه مال باباتونه پولشو دادیم -____- بعد خانومی کردم و دیگه هیچی نگفتم و منم به بچه ها ملحق شدم :))) بعد دیدم همینجوری وایسادن اسانسور حرکت نمیکنه :/ دیدم میگن که باید وایسیم یکی از بالا بزنه دکمه رو :| من باز میخواستم جیغ بزنم که "خاک بر سرتون خب با پله برید" باز جلو دهنمو گرفتن :))) منم خوشحال از اینکه قراره بمیریم تو اسانسور و زنگ ادبیات پیچونده میشه نشستم کف اسانسور بقیه ساندویچمو خوردم :))) بعد چند دیقه یکی لطف کرد دکمه رو از بالا زد و ما رفتیم بالا :)) بعدم مثکه نباید به کسی می گفتیم :))) ولی من رفتم اون وسط جیغ زدم بچههه هااااا  ما بااااا اسانسوووورررر اومدییییییییییییم ^______________^ بعد یهو همه جا سکوت شد و معاون کوچولوعه رو از پسِ مِه دیدم مقتدرانه سمتم قدم برمیداره :)))) بعدم حس کردم پس گردنم سوخت :))))))))) مثکه ری ری بود گفت جان هرکی دوس داری دو دیقه خفه شو :))))))

بعد من خیلی طبیعی به معاونه لبخند زدم، بعد یاسی بهم گفت آفرین خیلی قشنگ "بابل" رو گرفتی :| چند لحظه سیامک انصاری وار به دوربین خیره شدم گفتم ما معمولا کابل رو میگیریم عزیزم :/

2. امروز به ری ری ساندویچامو نشون دادم گفتم نیگاااااااا صبح پا شدم درستشون کردم ^~~~~~~^ بعد ری ری پنج دیقه به افتخارم ایستاده کف زد با چشمایی که اشک شوق توشون حلقه زده بود گفت آفرین که یاد گرفتی خودت مرغ درست کنی. حالا بگو ببینم چجوری درست کردی؟ 

منم گفتم مرغایی که مامانم درست کرده بودو گذاشتم لای نون باگت ^~~~~~^ بار دیگر اشک در چشمانش حلقه زد :))))))) ولی خدایی انقدرم داغون نیستم دیگه نودل و نیمرو بلدم درست کنم :)))))

3. امروز خوشحال و خندان از اینکه قرار نیست تا بوق سگ مدرسه باشیم منتظر بودم بیان دنبالم. بعد مثکه فک کردن قراره همون بوق سگ تعطیل شیم و نیومده بودن  و من یک ساعت مث بدبختا وایساده بودیم با دوستم. بعد یهو دیدم دوتا نخل باسق جلومون سبز شدن :/ سر بلند کردم دیدم دو تا پسر دارن با لبخند نیگامون میکنن :))) بعد اصن یه لحظه فک کردم با این لبخند قطعا میخوان ادرسی چیزی بپرسن :)))) بعد که دهان مبارک رو گشودن فهمیدم که اچتبا فکر میکردم :)))) بعد من نشسته بودم روی سکوی بانک :/ اونا همچنان داشتن چرت و پرت میگفتن و منم تو شوک این همه پررویی و وقاحت ققط به افق خیره بودم و دوستم داشت با لبخند میگفت که گم شید :)))) بعد من به این فکر کردم که اگه یکی از مدرسه بیاد ما رو ببینه بدبخت میشیم :))) دیگه رگ غیرتم جوشید و یهووووو بلند شدم از رو سکو و همه عقب گرد کردن :))) اصن یه جوری مقتدرانه بلند شدم که حتی دوستمم رفت عقب :)) خیلی حال کردم خدایی فکر نمیکردم انقد جذبه داشته باشم :)) بعد یه جوری بلند شدم که حس کردم پسرا فک میکنن الان سوییشرتمو در میارم اتیش میزنم و روبه اسمون میگیرم و داد میزنم الللللههههههه اکبررررررر الله اکببببببببببر :))) این فکر که اومد به ذهنم خیلییییی خودمو کنترل کردم که خندم نگیره، بعد همچنان در سکوت از محل حادثه دور شدیم و خیلی مقتدرانه و مامان طورانه روی سکوعه وایسادم به دوستم گفتم بیا اینجا! :| اون پسران نابخرد هم ما را ترک نمودند و دو دیقه اومدیم نفس راحت بکشیم. دوستم اسنپ گرفت و میخواست بره بعد اسنپش اومد و دوستم منو بغل کرد و گفت اگه تو قیام نمیکردی الان بدبخت میشدیم. منم متقابلا بغلش کردم و دوستم که رفت یهو دیدم یکی از اون ور خیابون داره عرررررربده میکشه "منم اونجوری بغل میکنی؟" :////// بعد دیدم یکی تو کامیون نشسته با از این لونگ قرمزا دور گردنش با نیش باز نیگام میکنه :)))) یه لحظه خورد شدم ینی :)))) دلم میخواست با سیم هندزفری خودمو دار بزنم ینی :))))))

4. میبینید چقد بچه هامون بیشعورن؟ :)) بعد اون سوتی های فراووووون سر خوندن متن درس ها، امروز یه معلمه گفت خب بچه ها یکی بخونه. بچه ها هم ریخته بودن رو سر من توروخدا تو بخون بخندیم :|||| ولی من مقتدرانه گفتم هرگز دیگه نمی خوام عفتم زیر سوال بره :)))) بعدم به ری ری گفتم میبینی چقد طرفدار دارم؟ اونم با چشمایی مملو از اشک شوق دفترچه ش رو گذاشت جلوم گفت میشه امضای منو با خودکار صورتی بزنی؟ 

5. شما نخونید اینو فقط خودم میفهمم. حیات و ممات :)) سینه خواهم شرحه شرحه از فراق :)) وابسته ی وابسته :)) آمد بهار جانها :))))) گستاخ فرومایه، خموش :)))) 

 


1. اقا امروز برا اولین بار شنبه بود و 12:30 تعطیل شدیم و تا خونه قر دادم از خوشحالی ^~^ (وی همیشه 4:15 تعطیل میشد و تو دلش مونده بود :/)

2. حقیقتا ً امروز اولین روزیه که میخوام با برنامه مشاور پیش برم :/ زیبا نیست؟

3. خدا به خیر کنه، من چند روز پشت هم که خوشحالم بعدش به این معنیه روزهای زیادی قراره بدبختی بکشم -____-

4. ری ری داشت با یه قیافه جدی و حق به جانب حرف فلسفی می زد. بعد یهو پاش گیر کرد افتاد :))) بعد

از اون نگاهای معروفم کردم بهش گفتم دیگه از این گوجه های فلسفی نخور گلم :))) 

5. عکسه که لینکشو گذاشتم براتون دیگه باید بهش عادت کنید پسرمه، اسمش مُشتبا ست. همراه ما باشید :)))

6. میشه یکی آقایی|خانومی کنه بره به پسر همسایه ما بگه صدات شبیه در قابلمه ست و نخون لطفا؟ حالا میخوای بخونی بخون ولی دیگه ناموسا راک نه دیگه :))))))))


1. بچه ها میخواستن برا هالووین مهمونی بگیرن و از اونجا که من نقش بسیاااار مهمی در مجالس ایفا میکنم منم دعوت کردن. منم تصورم از هالوین این بود که با خودشون کدو میبرن :/ گفتم بهشون که من کدو ندارم و نمیتونم بیام.

دیشب پنج دیقه همه چراغای کره زمینو خاموش کردن؟ بخاطر جمله من بود :)

فرهنگ غرب هم پشماش ریخته الان و ترامپ هم اسم منو حک کرده رو قلبش و ناهار و شام نمیخوره و همش کدو میخوره :)))

خلاصه که منو از این مهمونیای لوکسوریتون دعوت نکنید یهو پا میشم با دامن گل گل قرمز و کدو میام اون وسط "امشو شوشه" میخونم :)))

2. دفعه قبل 12 مدرسه شدم این دفعه 11. این جهش وسییییعو بهم تبریک نمیگید؟ باز هم تکرار میکنم بچه های ما ماچالااا ماچاااالا هر یکیشون قد شصتاد هزار نفره -____-

3. امروز بازم افتادم رو دور خنده. همشششش "تَراز" رو میگم "تِراز". بعد ویس سوتیامو سیو دارم. تو یکیشون اول ویس گفتم "الو" :)))

4. امروز بعد ازمون به ری ری میگم چرا مقنعه ت انگار از تو دهن گاو در اومده؟ میگه استرس گرفتم جوییدمش :/ 

خدایا پس من چرا استرس نمیگیرم؟ :/ طبیعیه؟ ://

5. تهران، جمعه صبح، یه روز بارونی خیلی خیلی خیلی قشنگه خیلی.

6. این مو حتما گوش بدین.

لینک


:)

1. یعنی یه جوری بی اعصاب شدم دوباره که هرکی رد میشه یه "ببخشید حاژ خانوم" بهم میگه :)) زیبا نیست؟ باز برگشتم به روزهای خشونت امیز و مقتدرانه ام :))))

2. من امروز به معجزه چایی (به قول شما لوکسوریا چای) پی بردم. درست همون زمان که ساعت دو نیم مجبورمون کردن امتحان عربی بدیم و وسطش عربده زدم "من میخوااااامممممم بررررررممممم خووووووونموووووننننننننننن"  و به سانِ مجانین از کلاس بُرون آمدم رفتم به معاون کوچولوعه گفتم یا یه چایی به من میدین یا یه گلوله حرومت میکنم :))))) چاییمو بردم لب پله ها نشستم و بچه ها میگفتن این چه ریخت نشستنه شبیه این لاتا؟ منم همچنان جیغ زدم "مممممننننن میخوااااااام بررررممممم خونننننموووووون" و موثر واقع نشد و ساعت 5 رسیدم خونمون :)))) و تنها چیزی که باعث نشد من وسط کلاس بار دیگر عربده نزنم "ممممننننن میخوووواااام برمممم خوننننموووون" چایی بود :)))

3. معلم هندسه گسسته با خاک یکسانم کرد درصورتیکه اتفاقا بنظرم خوب زده بودم و فیزیک کلی ماچ و اینا در صورتیکه داغون زده بودم :| وژدانا این همه پارادوکس از کجا سرچشمه میگیره؟ :))) 

شنبه اولین جلسه فیزیک پایه ست! وسط آبان :))))))) زیبا نیست؟ 

4. امروز صبح ری ری غرق در افسردگی بود و تا بعد از ظهر یه کاری کردم که دیگه کلا اخرش اتودمو فرو کردم تو چشمش گفتم "زهرمار میشه نخندی؟" 

5. فردا کتابخونه تعطیله و فردا تنها روزیه که میتونستم ادمیزادی درس بخونم و احتمالا تا شب تموم گیسامو از سرم می کنم بخاطر شلوغیا :'|


1. امروز

ایناروس رو برا تولدش سورپرایز کردیم و کلی جیغ جیغ کردیم براش چون نمیخواستیم اولین سالی که با مامانش "یه دنیا" فاصله داره  ناراحت باشه :) همه مسائلش به کنار، فقط اینکه ما به یاسی گفتیم ببرتش پایین که مارو در حال تدارکات نبینه. پنج دیقه بعد به یه بهونه بیارش بالا. گفت اوکی. رفت پایین با ایناروس. حالا ما با پشم های ریخته به جای پنج دیقه ، نیم ساعت اون بالا کیک به دست وایساده بودیم که خانوم ایناروس تشریفشونو بیارن، مثکه سیستم گوارشیشون شانس ما مختل شده بوده نیم ساعت دسشویی تشریف داشتن :)))))))))))  ینی عاشقشم :))))

بعد تازه داشتم به افتخار تولد ایناروس بشکن میزدم توی راهرو، یهو مشاوره در اتاقشو باز کرد و پس از نگاهی مبنی بر اینکه "عه این همون دختر اسکله ست" درو بست :)))))

2. روز دانش اموز مدرسه بهمون موز داد میفهمید موز :)))))

3. خوابم میاد و الان حتی مرگ هم نمیتونه منو از خواب جدا کنه :|

4. قرار بود پست غمگین بنویسم. تقصیر ایناروس شد :)))

5. من امروزم زن زندگی بودم چون باز هم فداکاری کردم و با پله ها اومدم بالا و دکمه اسانسورو برا بچه های پایین زدم ولی کیفمو داده بودم بهشون با اسانسور بیارن :)) تازه کیکو من تقسیم کردم هار هار :))))


1. اقا هندزفریم خراب شده، یه گوشش کار میکنه. بعد هندزفری داداشمم یه گوشش خراب شده. از صبح داریم به این فکر میکنیم که چجوری میشه گوشای سالم هندزفریامونو به هم وصل کنیم و وصل کنیم به گوشیمون؟ مهندس مملکته :)))

هندزفریم موقعی که گردنم کج میشه کار میکنه. ینی قراره ارتروز بگیرم؟ :))

2. امروز نشستم بجا درس خوندن کلاه قرمزی دیدم. زیبا نیست؟ 

3. اقا پفیلا درست کردم. لحظه حساسی که میخواستم پفیلا خوردنو شروع کنم ری ری زنگ زد. اصن نفهمیدم ری ری چی گفت و خودم چی گفتم (به جای "خدافظ" بهش گفتم "زنگ خورد") سرمو برگردوندم دیدم از پفیلام دو تا ذره نمک مونده ته قابلمه که داشتن لیس میزدنش :))) یک لحظه غفلت یک عمر پشیمانی :)))

4. ازم پرسید تولدت کیه. 

گفتم دی. وسط امتحانای خرداد.

حاجی پراش شکست :)))

5. تکرار میکنم هیشکی حاضر نیست برا تولدم هودی قرمز بخره؟ حتی هندزفری چی؟ اقا دیگه پفیلا هم نه؟ :(

6. راستی بهار و ماعی. آفففففرین گوگولیای من خسته نباشین ^_^ ♥♥

7. دلتنگ غزلم. خیلی هم دلتنگشم. دلتنگ اینکه تنها کسیه بدون قضاوت و هیچ چیز دیگه ایه و فقط به حرفام میخنده :)) اگه پسر بودم میگرفتمش حاجی :)))))))


1. گفتم معلم جدید اوردن؟ خیلی باحال می خنده :)) ری ری minute رو گفت مینیت و کم مونده بود برم برا خانومه چایی نبات بیارم خنده ش بند بیاد :| بعد اصن به همه چی می خندید. بعد من از خنده های اون خنده م گرفته بود، اون میگفت چرا میخندی؟ گفتم از خنده شما خنده م میگیره. 

اونم گفت منم از خنده تو خنده م میگیره. 

منم گفتم منم از اینکه شما از خنده من خندتون میگیره خندم میگیره.

اونم گفت منم از اینکه تو بخاطر اینکه از خنده من که بخاطر خنده توعه خنده ت گرفته، خندم گرفته. 

هیچی اقا رگ به رگ شدیم اصن :)))))))) یاد یه دوست دارم که دوست داره با دوست من که دوست داره با دوست تو دوست بشه دوست بشه افتاده بودم :/

 

ری ری که سوال حل میکرد و تند تند جواب میداد خانومه عاشقانه نگاهش می کرد. به ری ری گفتم میخواد برا پسرش بگیرتتا. ری ری هم گفت نخیرم من میخوام تو رو بگیرم :)))) 

جوابش مشت محکمی بود بر دهان همه پسر معلم فیزیکا که از خنده من خندشون میگیره :))))

 

2. امتحان زبان با بچه ها برنامه ریختیم طبق معمول :)) یکی vocab رو گرفت بزنه به بقیه بگه یکی گرامر و فلان و بهمان. هیشکی reading برنداشت من دیدم reading نشسته یه گوشه داره غصه میخوره :( رفتم بغلش کردم بعدم به بچه ها گفتم reading با من :) 

یه سوالش یه جای خالی داشت، سه تا گزینه داشت که باید یکیشو میزدیم (a,b,c) منم بلد نبودمش گفتم شانسی میزنم، زدم d :] زیبا نیست؟

 

 

 

 


1. امروز با کلی عشق و علاقه و محبت و گوگولانه و مگولانه رو داداشم پتو انداختم (لطف کردم ساعت 6 از رختخواب برخیزیدم). همچین یه دونه با پشت پا زد تمام سک و صورتمونو آورد به این دلیل که "وقتی پتو نمیندازم روم ینی گر پس کسی نباید روم پتو بندازه" منم یه "وخخخخشی" غلیظ نثارش کردم و همچین با پشت پا زدم سک و صورتشو پیاده کردم :))) بله :)))))))))

2. نصف شب شماعی زاده گوش ندهید. چون خوابتان می پرد و بدبخت می شوید و صبح با آلارم که هیچی، با کلنگ هم بر نمی خیزید.

3. فردا امتحان شیمی دارم و تمام سطح اطلاعاتم از PH اینه که ممکنه مخفف "پاشو حاجی" باشه والسلام.

4. امروز یه چیز عجیب فهمیدم. من سالهاست بیرون نرفتم و واقعا مدت هاست اینکه لباسی جز لباس مدرسه تنم باشه یادم نمیاد :| خیلی چیز وحشتناکیه بنظرم :/ نیست؟ 


+ دم در وایساده بود شکلات میداد :) بهش گفتم خانوم چیه عروس شدین؟ 

چند لحظه پوکر نگام کرد بعد گفت هروقت یه اسکلی پیدا شد تو رو بگیره، منم میگیره. 

خورد شدم لنتی :)

منم شکلاتشو پس دادم گفتم ببین خانوم برا هرکی لاتی واس ما شوکولاتی :) تازه اینا رو نمیان بعنوان شیرینی بدن، اینا رو بعنوان بقیه پول ادم تو سوپریا میدن :)) دیگه ام به من تیکه نندازا :)))))

 

+ امروزم وسط زنگ ادبیات داد زدم که میخوام برم خونمون! 

کاملا امادگی پرت شدن از کلاس بیرون رو داشتم ولی گرفتم خوابیدم و در کمال ناباوری معلمه نه تنها ننداختم بیرون بلکه به ناز و نوازشم پرداخت و گفت امروز شیطون شدیا زبون در اوردی :|| چرا میخوای بری خونتون؟ 

گفتم که سرم درد میکنه.

بعد گفت اهان مهمون داری میخوای بری خونتون :|

گفتم نهههه خاااانووووم سرررررم دردددد میکنههههه :||

گفت دفعه دیگه برو یه جا دیگه بشین.

گفتم چرا؟

گفت چون اینجا افتاب میخوره تو چشمت لابد سر درد میگیری :)

خیلی خوبه اقا خیلی دوسش دارم :))))) 

 

+ امروز با ری ری خوراکیای جدید بوفه رو کشف کردیم و از اینهمه خلاقیت در صنایع غذایی به وجد اومدیم :)) و نکته این بود که پولام تموم شد :))))))) زیبا نیست؟ 

 

+ بهارررررر درد نگیری "سیامک" افتاد تو دهنم :||


اقا دیدین چی شد؟ یه روز فرای ظرفیتم درس خوندم، کهیر زدم :) وژداناً کهیر زدم :))) سیریسلی کهیر زدم :))) زیبا نیست؟

 

+

لینک (هرکه آهنگه را گوش ندهد کج می شود!)

+ برید جای من کلاه قرمزی ببینید :(

+ امروز فقط یه ربع اهنگ گوش دادم. این پیشرفت بزرگو تبریک نمیگید بهم؟

+ خواستم بگم نمی تونم بین رضا بهرام و خواجه امیری انتخاب کنم :)) 


:))

1. امروز سر زنگ حسابان میدونید داشتیم با ری ری در چه مورد بحث نقادانه میکردیم؟ اینکه اگه بچه های کلاس پسر بودن اسمشون چی میشد :| همینقدر زنگای حسابان گوهر بارن. اسم من شد پیمان :||| بابا من پیمان دوس ندارم مشتبا دوس دارم :((

یه دونه کریم و رمضون و مراد هم داشتیم :)))) 

بعد اون وسط گلاب به روتون یه کاری پیش اومد، ری ری گفت من میرم پایین تو پنج دیقه دیگه از بالا بزن اسانسورو (تو پست های قبل اشاره کردم به سیستم اسانسوره و اینکه باید قاچاقی سوار شیم:|) ری ری وسط کلاس رفت بیرون :)))) حالا منم استرسسسسسس :))))) وسط کلاس یهو داد زدم من میخوام برم بیرون آسانسورو بزنم :) تمام بنیان های حسابان فرو ریخت وسط کلاس :)))

داشتیم با ری ری میخندیدیم یهو هیجانزده شدم هولش دادم، زارت 9 تا پله رو با مغز افتاد پایین، در حالیکه با پرهای ریخته به مرگ مغزیش خیره شده بودم با اعتماد به نفس کامل برخیزید و گفت هه هه دیدی اصنشم درد نداشت؟ 

متاسفانه این پایان ماجرا نبود :| و ری ری خیلی هیجانزده و با چشمای قلب قلبی گفت دست بزن زیر میز. دست زدم و دیدم ادامسههههههههههه -_- 

نمیدونم باید برای تلافی چیکا کنم شما راهنمایی کنید :)

2. امروز برا اولین بار اون زنگ هویت و مویت و سلامت و ملامت داشتیم. بعد خانومه میخواد جلسه بعد بپرسه :))))) زیبا نیست؟

خانومه گفت زیر عکس صفحه یازدهو روشن کنید.

کاری به اینکه زیر عکس صفحه 11 نوشته بود "یک خانواده در حال افطار در مزار شهدا" ندارم. کار به اون "روشن کنید" دارم که بجای "هایلایت کنید" میگفت. زیبا نیست؟

تازه یه دفعه گفت "اَژ اینژا به بعد هرکی حرف بزنه منفی میذارم" . کاری با منفی گذاشتنش ندارم. میخواستم بهش بگم حاژی شما شی میژنی؟ شی مَشرَف میکنین داداژ؟

با اون مانتو شلوار و مقنعه قهوه ای -____- من نمی فهمم منطق ملت چیه از قهوه ای پوشیدن؟ -_____-

3. امروز داشتم فکر میکردم، ینی اگه موقع رد شدن از خیابون چشمامو ببندم، یا وسط رد شدن، دیگه راه نرم و وایسم همه چی تموم میشه یا نهایتاً یه نیسان آبی با یه راننده سیبیلو با لونگ لهم میکنه و نهایتاً فلج میشم؟ :| 

4. یعنی یه جوری هوا آلوده ست که کمر آدم میگیره :| دعا کنید دلیل گلو دردم الودگی هوا باشه و نه سرماخوردگی :) البته الان که فکر میکنم میبینم که کسی که توی مرداد 3 بار سرماخورده دیگه چیزی برای از دست دادن نداره :))))

یادش بخیر یه روزایی هررررررروز به خاطر الودگی هوا تعطیل بودیم. حالا امسال کسی که تعطیل رسمیا رو هم تا ساعت 5 مدرسه ست سرطان ریه هم بگیره باید بره مدرسه و ز گهواره تا گور دانش بجویه. زیبا نیست؟


1. دارم سعی میکنم فریاد های شادی داداشم مبنی بر اینکه فردا بخاطر الودگی تعطیلن نشنوم و تظاهر کنم چقد برام مهم نیست و خوششششحااااااللمممممم که قراره فردا تا بوق سگ درس بخونم :'| زیبا نیست؟

2. آقا اگه موهاتون فره تو تاریکی راه نرید. چون ممکنه یه بدبختی بیخبر وارد شه و یه کُپه پشم ببینه تو تاریکی پشماش بریزه :| باشه؟ قول بدین به عمو :||

3. بازم امروز در مدرسه جیغ "یا بذارید برم خونمون یا میرم با آقامون برمیگردم" سر دادندی و چایی خوردندی و دهان ری ری را صاف کردندی و کلی غر زدندی. زیبا نیستندی؟ 

4. آدمای تو ذهنم که تو گستره ی "ازتون متنفرم" هستن دارن روز به روز بزرگتر میشن. خطرناک نیست؟

5. "اسید قوی" رو گفتم "اوی قسید" :( 

6. از اون لواشک چرکا خوردم که خوراک اینه که بمیری :| خلاصه که منتظر طغیان معدم باشید ، تا درودی دیگر بدرود


1. دیشب نصف شب دیدم صدای سنجاب میاد :| رفتم دیدم داداشم داره چوب شور میخوره و فوتبال میبینه :)) هیچی دیگه حاجی نشستیم فوتبال دیدیم :)) فقط قیافه رونالدو وقتی تعویضش کردن و یارویی که باهاش تعویض شد گل زد :)))) زیبا نبود؟

2. معاون کوچولوعه اجازه داد به دست تپلوش دست بزنم ^~^ حاجی فشار دادم با انگشتم دستشو، تا بینهایت رفت تو :)))))) 

3. امروز داشتم میمردم! به معنی واقعی کلمه! به زهرا حرفایی که یکی باید به خودمو میزد زدم، خوب شدم. زیبا خوب نشدم؟ :)

4.

لینک


1. + اون دختره رو.

- خب؟

+ خب و زهرمار

- موهاش قشنگه

+ بیشتر دقت کن

- چشماش؟

+ اسکلی؟

- اسکلم؟ :(

+ بابا داره سیب زمینی سرخ کرده میخوره *____*

- خب؟

+ بریم بکشیمش سیب زمینیاشو برداریم؟

 

چند لحظه بعد:

[فرو رفتن چنگال در قلبِ چِش قشنگ و پاچِشِ خون به دوربین]

+ یاسر یاسر احمد؟

- احمد به گوشم.

+ عملیات موفقیت آمیز انجام شد. 

- احمد احمد یاسر؟

+ یاسر به گوشم.

- حاجی دبه نکنیا. سیب زمینیا نصف نصفن.

 

 

2. عاشقتونم که با قطع نت، به وبلاگ و وبلاگ نویسی روی اوردین. لعنتیایِ فرهیخته :))))

3. فردا تعطیلیم. ولی مدرسه احتمالش هست که بگن بریم. ولی من نمیرم. صد سال نمیرم. صد ساااال سیاه نمیرم. در "بشین تا بیام" حالت ممکنم الان.

4. دیروز 12 ساعت درس خوندم (برا اولین بار) برا همین دیگه امروز هیچی نخوندم کلا :) والا. پررو میشن اصن.

5. مامان بزرگم میگه عمه ت برات یه کتاب کمک درسی خریده :|| اسمش زیپ زندگانی نمیدونم چی چیه. بعد از کلی تحقیق  و تفحص شبانه روزی فهمیدم منظورش زیپ دین و زندگی بوده :) برفای نشر الگو ریخت ینی :)) زیبا نیست؟

6. بازم همون شعر زیبای "کفتر کاکل به سر" و این داستانا. معین عزیز، مرسی که هستی.

 


1. امروز 8 کیلومتر توی برف پیاده اومدم چون همه خیابونا قفل بود و تصادف. ملت برف میاد میرن برف بازی، منم هنوز دارم میلرزم و الان رسیدم خونه ساعت نزدیک پنجه :| 

با پرتو و نیکی اومدم و وقتی باهاشون بودم انقددددددر خندیییییده بودیییممم که مردیم دیگه :))) 

اون لحظه ای ویران شدم که وسط راه دوست پسر پرتو مث سوپر من با ماشینش اومد و سوارش کرد و رفتن :( خیلی بیشعورید پس من چی :(( 

2. کفتر کاکل به سر افتاده تو دهنم کل راهو داشتم کفتر کاکل به سرر هااااااای هااااااای میخوندم :| 

باید با پاهام، کتونیم و لباس مدرسم خدافظی کنم. تا آرنج گِلی ام سیریسلی تا آرنج

3. ری ری بافتشو بهم داد که پیاده برمیگردم مریض نشم :( تازه بهم پولاشم داد که اگه تاکسی گیرم اومد سوار شم *____* زیبا نیست؟ 

4. دعا کنید مریض نشم :|


لذت بخش ترین و غرور افرین ترین اتفاق زندگی هرکسی سفر به ماه، فتح اورست، یه اختراع خفن یا کشف یه چیز شگفت انگیز "نیست"، بی نظیر ترین لحظه زندگی اون لحظه ایه که به قدرت خودت ایمان میاری. به خودت. خودِ خودِ خسته و داغون و لهِ لهت، دقیقا اون لحظه که از خوشحالی ضجه می زنی! اون لحظه که هیچکی نیست، هیچکیو نداری و با اشک شوق دستتو حلقه میکنی دور خودت و سفت بغل میکنی خودتو، به جای همه ی ادمای راستکی و الکی، به جای همه ادمایی که باید میبودن و نبودن، نباید میبودن و بودن، خودتو بغل میکنی و سرتو میذاری رو شونه خودت (میدونم احتمال قطع نخاع وجود داره :|) و زار زار از خوشحالی داد میزنی آفرین! به خودت میگی آفرین عزیزم. دیدی تونستی؟ دیدی تو هم مث بقیه ای؟ انقدر خورد نکن خودتو. انقدر خودتو نشکن. من بهت ایمان دارم. به اندازه تمام موهایی که ازشون متنفری، به اندازه سلول به سلول بدنت، به اندازه همه لبخندای قشنگ دنیا و به اندازه همه چی و بیشتر از همه چی من بهت ایمان دارم. مگه کشکه دنیا؟ حساب کتاب داره. وجودِ تو هم دلیل داره. نا امید نباش. بخند. همش بخند باشه؟ نه چون ری ری رو داری، اون شبا که تا صبح زیر پتو گریه هاتو خفه میکردی ری ری کجا بود؟ اصن کی کجا بود؟ تو میتونی. به هیشکی نیاز نداری. چون تو تویی. تو فقط تویی. همونکه همش از رو پله ها با مغز میاد پایین، همش میخنده، پفیلا دوست داره، شکمو شده، عاشق نی نیاست، غم آدما غمگینش میکنه و با یه لبخند کوچیک بقیه قاه قاه می خنده، همونکه عاشق آل استاره، همونکه تا روزی فلان دیقه اهنگ گوش نده میمیره، همونکه وسط کلاس دااااد میزنه میخوام برم خونمون، همونکه در میزنه میره بیرون. همه چی درست میشه. همه چی درسته، همه چیو درست میکنی، من بهت ایمان دارم. خیلی هم دوسِت دارم. خب؟


1. از ساعت 12:30 تا حالا که 15:30 نشده حتی، چهارتا ساندویچ نیم متری خوردم، سر جمع میشه دو متر. اگه اینا نشونه حاملگی نیست پس چیه؟

مُشتبایِ مامان داره میاد دیگه :)

تازه وقتی رسیدم خونه مامانم گفت ما بخاطر تو ناهار نخوردیم و دیگه اصراااااار و اینا باهاشون ناهار هم خوردم :))) 

2. به خانومه میگم ببخشید که اون روز باهاتون بد حرف زدم. فشار زندگی رومه، به هرکی هرچی به ذهنم میرسه میگم. 

خیلی خوفناک بهم نزدیک شد و گفت I forgive but not forget 

بعد از اینکه قفل کمرم وا شد گفتم بیا برو تو کوچه -______- 


1. تنها انگیزم برا شروع امروز چی بود؟ بوت نو :| یعنی واقعا اگه همچنان برف نمی اومد و قرار نبود بپوشمشون، آلارم گوشیم اگه تا سه سال دیگه هم سینه چاک می داد و جامه می درید، صدددد سااااال سیاه پا نمیشدم از زیر پتو و تا ابد روی تختم می موندم :|

2. زخمی که از اون روز 8 کیلومتر تا خونه پیاده اومدن تو برف خوردم باعث شد امروز یه چی بشم مثل اون شخصیت "سرمایی" تو مدرسه موش ها :| 

3. امروز نیلی نیومد :( فردا هم نمیاد :( دیگه تکیه گاه تپلو ندارم :( هندزفری هم ندارم :( هیشکیم ندارم که از خنده کبود شه و بهم بگه "خیلی دیوونه ای" و هرچی بهش بگم بگه "ای وااااای ایییی وااااای" :)))

4. و اما انگیزه شروع فردا؟ خب بوت نو که فقط امروز نو بود دیگه فردا نو نیست :| نیلی هم که نمیاد. تازه ناهارمم بد مزه ست. پس هیچی :( 

5. امروز ری ری همهههه رمزای بینمونو نوشت و زمانی برفامون ریخت که دو صفحه شد :)))))) 

6. دلم میخواد یه عالمه بخندم. ولی نمیشه.

7. دیدین همه این روزا منتقد ی اجتماعی شدن؟ لنتیایِ جذاب :)))))

8. دیدین نت قطعه همه اومدن بیان؟ بازدیدها رفته بالا. میشه نخونید پستای منو؟ :| هول میشم اخه بخدا :||

9. سر اون 8 کیلومتر پیاده رویه. پرچمم بالاستا تو مدرسه. ینی همه کمتر از من بودن. چرا بهم افتخار نمیکنید که انقد من زن زندگیم؟ چرا افتخار نمی کنید؟


اول از همه:

ماعیِ گل گلی تولدت مبارک خانوم دکتر روزهایِ آینده امیدوارم این پست رو وسط استرس آزمون فردا بخونی و امسال آخرین سالی باشه که روز تولدت روز آزمون باشه و فردا و همه فردا ها رو مثل قبل بتری و سال دیگه جایی که لایقشی با تمام وجودت بخندی و شاد باشی آنانانِ منی :* 

تولدت خیلی مبارک دختر مهربون پر انرژی *______* 

گیلیلیلیلیلی بزنید کف قشنگه رووو، عقبیاااااااااا شلههه شلههه  ^~^

 

 

دوم از همه: فک کن شب خوابت نبره، صبح با کلنگ از خواب بیدارت کنن، با قیافه ای شبیه این باباها که پول ندارن برا نی نیشون پوشک بخرن توی سگ سرما (:|) پا میشی میری مدرسه و در بدو ورود با حجم عظیمی از هودیِ بنفش مواجه میشی و با یه جعبه ی فینقیلیِ بنفش مواجه میشی که توش پُرِ جینگیلی جات دخترونه ست. چه میکنی فرزندم؟ بانگ شادی سر می نهی و در آغوش ری ری فرو می روی! (آغوش ِ ری ریِ خودتون، نه ری ریِ من -_____-)

 

سوم از همه: آزمون فردا رو دعا میکنین از قبلی بهتر باشم؟ یه دعای کوشولو :)

 

آخر از همه: این دنیای وحشیو رام کنید با سیروان و زانیار ِ گوگولی :

لینک

​​​​


1. وضعیت اتاقم دقیقا اینطوریه که انگار مسابقه گذاشتن که "هرکی وسایلش کمتر رو زمین باشه خره." یا مثلا روی میزم المپیک "هرکی ارتفاع کتابایی که رو میزشن بیشتر باشه برنده ست" هستش یا مثلا  لیگ جهانی "هرکی موهاش بیشتر تو فضا باشه" . 

2. امروز دقیق 12 ساعت خوندم و نذاشتم حتتتتی یک دیقه بیشتر شه. والا خو :| ینی چی؟ الان منظورتون اینه که استراحتامو فدا درسام نکنم؟ هرگز :)) 

3. از بزرگترین مزیتای خواهر نداشتن و داداش داشتن اینه که تو میتونی لباسای داداشتو برداری ولی اون نتونه. چون تو میتونی سوییشرت پسرونه بپوشی ولی خب قطعا اون نمیتونه شلوار گل گلی سفید با گلای سبز و نارنجی یپوشه. زیبا نیست؟ هست دیگه. هست.

نتیجه: سوییشرتشو کش رفتم ولی هنوز صاحب یه عالمه شلوار گل گلیم، سند تک برگ به ناممن :|

4. فردا شاید جزو معدود روزای این چند وقت اخیره که بی استرس قراره از خواب بلند شم. خداروشکر.

5. امشب تولد بودا. برام کیک باب اسفنجی آوردن :) 

6. درد میدونین چیه؟ یه اهنگ کوفتی بیفته تو مغزتون. بعد سایتا نمیان که دانلودشون کنی -____- زیبا نیست؟

7. خواستم بگم هروقت غصه داشتید از یکی بخواید قربون صدقه تون بره، حالتون خوب خوب میشه. اگرم کسیو نداشتید بیاید به من بگید، بررسی میکنیم اگه اسلام دست و پامونو نبسته بود حتما انجام میدم :'|

8. داشتم فکر میکردم کاش همه مشکلا مث اون لکه فرنی بودن که ریختم رو روتختی. زود پاک شن. تموم شن.

9. توصیه فقط توصیه های مرمر! میگه سر آزمون اونایی رو جواب بده که بلدی :|

واقعا تاحالا که مرمر نمی گفت من اونایی رو جواب میدادم که بلد نیستم :||||||| مرسی که گفت :|


 

1. لیدیز اند جنتلمن. اسکارو بدین خودم که ککم هم نمی گزه بابت قطعی نت :) همینجا واسه ادم کافیه. آدمهایی بدبختن که وبلاگ ندارن :| خدایی

2. یه چیزایی هستن که میریزن تو شیر. نمیدونم اسمشون چیه ولی من نمیریزم تو شیر، خالی خالی میخورم نزدیک 1000 تا دونه ست :| بعد اقا من داشتم اینو میل می نمودم، یهو ری ری زنگ زد، منم از خود بیخود شدم و ناگهانی بر خیزیدم ظرفه چپه شد و لنتی هر 1000 دونه ش ریخت زمین :||| یعنی حتی یه دونه هم محض دلخوشی تو ظرف نموند که من حداقل 999 تا دونه جمع کنم از رو زمین :| خب زیبا نیست؟ 

3. شمارم تو گوشی همه بچه ها یه ایموجی کاکتوس سیوه :) زیبا نیست؟

4. امروز بچه ها به احترامم 10 دیقه سکوت کردن چون امروز سوتی ندادم :)) دست نمی زنید برام؟

5. ری ری یه کاپشن نوی سفید داره. امروز روش چایی ریختم :)))) به جبران اینکه اون روز منو مجبور کرد از بالای نرده های دومتری بپرم پایین و منم بلد نبودم و لباس به نوک نرده گیر کرد و لباسم کلش پاره :) ملت تو آزمون هدفگذاری میکنن من تو چایی ریختن رو کاپشن سفید ری ری :)) زیبا نیست؟

6. روزی که ملت بفهمن کتابای کتابخونه هم شخصیه، اون روز عید منه.

 

 

+ آنه،، اگه این پستو میخونی بدون که مادر گرامت گفت که مثکه درس 6 عربیو برات جزوه بفرستم. حاجی یه راهی پیش روم بذااااار یه کم بهممم فرصصصتتت بدههههه برای عاشققققتررر شدنننن یه کم بهمممم مهلتتت بدهههه :| یه راهی پیش روم بذار برات عکس بفرستم :|


امروز داشتم کلی غر می زدما کلی به مشاوره بعد یهو با این مفهوم که "خفه شو"، گفت تو از همه بیشتر پیشرفت داشتی، غر نزن. و همه بچه ها برام دست زدن :|| منم "مخلصیم چاکریم قربونتون برم" گویان پرهایم ریخت.  ینی بچه ها برام پنج شیش بار دست زدن :|| احساس کردم نوبلی اسکاری چیزی گرفتم خدایی :// بعد همه میگفتن چیکار کردی؟ منم گفتم از وقتی بنزین گرون شده، کربن دی اکسید کمتری وارد بدنم میشه و توانایی ذهنیم بالا رفته ^_^ و از وقتی از کفشای تن تاک و بیسکویت جوین و گرجی و ماء الشعیر عالیس (هلوش و لیموش) استفاده میکنم همه چی خوب شده ^___^ 

بعدم معلم ادبیاته اومد بهم گفت آفرین دوم شدی تو ادبیات ، من به تو عشق می ورزم! 

:|| منم گفتم خب خانوم من قصد ازدباج ندارم یهو وسط کلاس مطرح نکنین من هول میشم با خانواده در ارتباط باشین هرچی بابام بگه :/ 

اونم خب طبیعتا دندوناش ریخت. 

حالا هم به مامانم میگم که سه تا لقمه فقط کفاف یه زنگ منو میده. بیچاره اونم برفاش ریخت. ولی من واقعا یک متر ساندویچ رو ساعت  نه صبح خوردم. ولی ری ری واسه اینکه غصه نخورم برام پفیلا خرید :))

امروز دوتا گربه دیدم عین گارفیلد بودن *____* 


1. نمیدونم شنبه های من به اندازه شنبه های شما شنبه هست یا نه، ولی میدونم که امروز خیلی شنبه بود :( دندونمم درد میکنه، دردش زده به گوشم، و درد گوشم زده به درد سرم، و درد سرم زده به گردنم، و درد گردنم زده به کمرم، و درد کمرم زده به پام :|

بالای طاقچه مانند پنجره وایسادم عربدهههه کشیدممم خدااااایاااا من دارم میممیییرممم :| یه آقاهه هم به نشونه هم دردی برام دست ت داد. بهش گفتم میشه بیای منو ببری از اینجا؟ نشنید :( رفت :(

2. اقاااا امروز داشتم ناهار میخوردم، کاملا رد داده بودم چون امروز شنبه بود :| و داشتم با قاشقم قررررر می دادممم. یهو دیدم معاونمون با یه لبخند ملیح داره میاد سمتم. لنتییی آااااااب شدمممم آااااااب :)))) 

3. اینترنت هم درست شد و قسمت غمگین ماجرا اینه که در "خب که چی" ترین حالت ممکنم.

4.خب الان باید قرص کجا دردو بخورم؟

 تازه الان دماغ درد هم به دردام اضافه شد :| زیباست واقن.

5. دوم آذره!!!! زمان داره چه گوجه ای میخوره دقیقا؟ :|||||| 

6. بعد از سه هفته میزمو مرتب کردم. واقعا نگران بودم سقوط کنه :/


1. دیگه به درجه ای از کمال رسیدم که تارا امروز دست کرد تو جیبش و یه دونه از اون تی بگ های خوشمزه اش بهم داد و در حالیکه برفام ریخته بود بهم گفت "امروز دیر تعطیل میشیم." 

ینی واقعا انقد دوستای خوبی دارم که واقعا میفهمن سه شنبه ها حالم بده؟ خیلی دوسشون دارم بعضیاشونو.  

تازه ایناروسِ قشنگم در به در دنبال لیوان و آب جوش بود برام :))) بعد میگه فکر نکنی خبریه ها، تو که افسردگی میگیری منم افسردگی میگیرم :| نمیدونستم الان داره تعریف میکنه یا نابود یا چی :)) 

2. امروز سر کلاس پنج دیقه به احترام درصد هندسه پیشم ایستادن و تمام مدت با برفای ریخته به دستای معلمه خیره بودم که جاااااانننن مااااادرررررتتت نزززززننن صفحههههه بعدددد هندسهههه پاییییه م رووووو نبییییین :| ری ری هم هماهنگ بود باهام، یه بحث پیچیده ریاضی رو با معلمه شروع کرد تا نزنه صفحه بعد و درصد پایه م رو نبینه :'| مدیونشم لنتی :|

3. یه کم میشه آدم باشم؟ باید با صبا بهتر رفتار کنم. اون فرق داره. اون فرق داره اون فرق داره اون فرق داره اون فرق داره باید آدم باشم باید آدم باشم باید آدم باشم باید آدم باشم.

4. فقط عنوان :|

#ستاد_ریزوندن_برفای_سهراب_سپهری

5. بریم که داشته باشیم یه سرما خوردگی مَشتی رو :|


بدبختی فقط اینکه صبا و نیلی و ری ری بهم هجوم اوردن :| نیلی و صبا میگن بیا بریم فلان جا از اون طرفم تولد ری ریه. نمیدونم کدومو باید برم :))))) زیبا اینه که نمیتونم جفتشو برم و هرکدومو برم اون یکی منو میکشه :)))))) به نیلی و صبا میگم شما برید خودتون میگن اگه تو نیای اصن نمیریم لنتی محبوبیت تا کجا؟؟ چرا اینهمه طرفدار دارم اخه من؟ :))))))))))) اووووفففففف :))) 

+ یه ایده هم اینه که با نیلی و صبا برم. بعد تولد ری ریو تو مدرسه بگیرم. ها؟ عیالام ناراحت نمیشن؟ :|

+ اگه با ری ری برم و با صبا و نیلی نرم برگه مرگمو امضا کردم :))))

+ اصلا زیبا نیست!

+ فکر میکنید من خبر تعطیلی فردا رو چجوری فهمیدم؟ اخبار؟ خیر! پسر همسایمون عربده کشید :! ری ری ام زنگ زد دم گوشم جیغ کشید! اینا چرا از وحشی اومدن؟ 


1. از اندرونی ترین نقاط وسایلم دوتا هندزفری پیدا کردم. یکیش سالم بود و منتها صدای حموم میده :| خب قطعا داداشم ورش داشت و اون یکیو برداشتم. یه گوشش کار میکنه. ولی از هیچی بهتره. (ستاد ن زندگی)
2. کیبوردم تو بیان هنگ میکنه. دارم تو نوت گوشیم تایپ میکنم بعد کپی پیست میکنم توی این یاروی بیان (ستاد ن زندگی ، سیزِن 2 )
3. داداشم به هودی میگه هوشنگ :| قراره برا تولدم هوشنگ ِ ناسا بخره. (یعنی به زور قرارش کردم :|)
4. حقیقتا تنهایی توانایی سورپرایز ری ریو برا تولدش ندارم. دارم؟ ندارم؟ نمیدونم. 
وای سورپرایز کردن خیلی سخته -_________- من از دو هفته قبل برفام ریخته ست تا یکی دو روز بعدش -___- چه کوفتیه آخه :| 
5. این آهنگو میذارم برا شما (

لینک) ولی حقیقتا خودم الان دارم "از اون بالا کفتر میایَ یَک دانَ دختر میایَ" گوش میدم. حقیقتا دارم حفظش میکنم برا روز تولد ری ری. وقتی بیاد تو یهو پا شم اینو بخونم. زیبا نمیشه؟ یا به جرم ریزوندن دندونای هموطنان عزیزم توی کافه میندازنم بیرون؟ 
6. من و ری ری یه رمز داریم که رمزترین رمز عالمه و مطمئنم خودِ انیشتین هم نمیتونه کشفش کنه. خواستم بگم که دِلِدون آب :))))))
7. داشتم فیلم عروسی مامان بابامو میدیدم و حقیقتا خوشحالم که تو دوره ای زندگی نمیکنم که دختراش اِپُل و کاکل دارن و پسراش پشت مو و شلوار گشاد دارن :) رفتم یه دور قربون صدقه مد الان رفتم :) حتی از داداش مو طلایی هم ممنونم که کتشو با شلوارک میپوشه مچکرم ، اقلا پشت مو و شلوار گشاد نداره :)) (ستاد ن زندگی سیزن 3)
8. تا درودی دیگر بدرود :))))))
9. از شهاب تیام بخاطر خوندنِ "از اون بالا کفتر میایَ" مچکریم، وگرنه مجبور بودم برا تولد ری ری "کفتر کاکل به سر های های" بخونم و خب اصلا مرتبط نبود چون قطعا ری ری کفتر نیست، کاکل به سر هم نیست.
میگم. نکنه عشقِ معین هم عاشق یه دونه از این دخترا که بالا کله شون کاکل بوده شده؟ پس برا چی خونده کفتر کاکل به سر؟ تا اکتشافاتی دیگر بدرود
10. من کلا حال میکنم بعد خدافظی شیش تا پاراگراف دیگه هم بنویسم :))) 

11. راستی قرار شده که اگه نیلی امتحان فیزیکشو بالای 3 (:|) شد برام پفیلا بخره. تازه بهش گفتم از این پفیلاکوچولوهای مدرسه نه. پفیلای گنننننندهههه *_________*


 

1. در وصف آلودگی هوای امروز همین بس که ماشینا با چراغ مه شکن روشن راه میرفتن :) زیباست دیگه.

2. بالاخره امروز رفتم بیرووووون ^_^

اینجوری که از مدرسه اومدم بیرون سوار ماشین شدم و دیدم که مامانم برام ناهار آورده تو ماشین بخورم :)) عاشقش نشم؟ 

بعدم رفتیم و برا ری ری بالاخره کادو تولدشو خریدم ^___^ الان کابوسم اینه که تا روز تولدش کادویی که براش خریدمو بخره :|

کلاه و شال گردن براش خریدم. یعنی اگه بیست تا مغازه رفتم، هر بیست تاشو گفتم "آقا شُلاه کال گردن دارین؟" -______- نمیدونم چرا نمیتونم بگم کلاه شال گردن :| شلاه :// کال گردن :///

3. کلی چیز میخواستم بگم، یادم رفت همش انقد ذوق داشتم که رفتم بیرون :|

4. پیکسل حضرت یوسف دیدین؟ من دیدم اقا امروز :|||| زیبا نیست؟ :||

5. یه آنفلوانزای خیلی بد اومده، کلی کشته داده! مواظب خودتون باشین :(

6. مرد نیستم اگه امروز 3 ساعت نخونم (از الان به بعد:/)

7. چیز شد دیگه. خودمو وزن کردم، چاق شدم اقا -_____- از امشب دیگه باید از اون شام باکلاسا بخورم. سبزیجات و میوه و کلم و این داستانا :/ بنظرتون پاسخگوی معده من هست؟


1. حاجی چرا یهو انقد همه چی سخت شد؟ :| من تجسم فضاییم تو دیواره. خب؟ بعد کلا بحث دوران و اینا که میشه دست و پام رگ به رگ که هیچی، رگای مغزمم دوران پیدا میکنن :| مرگ بر هندسه :| از این به بعد که از بحث ماتریسا میاد بیرون باید در اوج خداحافظی کنم و بعد از درصدای هشتاد نود به همون خود واقعی هندسه م برگردم :| بالاخره کل شی یرجع الی اصله، ملت به آغوش یار، منم به درصد ده بیست هندسه :| زیبا نیست؟ هست دیگه.

از دینی و عربی نگم براتون. دینی اون درسای احکام و ایناس که منم اصصصصنننن مستععععد تو زمینه احکام :| عربی هم که باز باهاس دست به دامن مرمر خانوم شم :))

2. خب از بحث چندش آور درس میایم بیرون. 

من امروز صبح برا اینکه داداش کوچیکم اذیت نشه بخاطر نور رفتم توی راهرو کف زمین درس خوندم (می بیند چنقذه زن زندگی ام؟) بعد که بیدار شده از اونجایی که هممون هندزفری هامون خرابه، آهنگو تا ته زیاد کرده همزمانم باهاش میخونه و پا میکوبه :/ بعد از جیغ و ویغ و گیس و گیس کشی و چک و لگد و پس گردنی تصمیم گرفتم دیگه بهش لطف نکنم و از این بعد صبحای زود با این لوستر گنده های صد شاخه امامزاده ها بالاسرش وایسم و دم گوشش عرررربدهههه بکشمممم "مررررررغغغغ سحررررررر ناااااالهههههه سرررررررر ککککککککن" بخونم :) زیبا نیست؟ هی میگم اون روی منو بالا نیارید گوش نمیکنن :)

3. دارم دنبال انگیزه برای شروع فردا میگردم. یک اینکه یه ربع دیرتر از بقیه روزا بیدار میشم. ری ریو میبینم. فردا باید به اندازه کافی آدم باشم. 

4. دلم برا لباسای بیرونم تنگ شده :|| فکر نمی کردم یه روز به این درجه از فلاکت برسم :|

5. گوشام کم بود، به حول قوه الهی دیگه چشمامم نمیبینه. به بابام میگم کمر و پهلوم خیلی درد می کنه. میگه بخاطر الودگی هواست. عاشقش نشم؟

6. دیگه خط خنده هات حواسمو پرت نمیکنه.


چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی

چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی

من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم

تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم

تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی

من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی

در سینه سوزانم مستوری و مهجوری

در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی

من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی

من سلسله موجم تو سلسله جنبانی

از آتش سودایت دارم من و دارد دل

داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی

دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم

کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی

ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟

روی از من سر گردان شاید که نگردانی

 

#رهی_معیری


+ کسی که موقع حسابان حل کردن "بی بی گل" معین گوش میده  رو بنظرم باید با تیر زد. 

+ از امروز نمیگم چون امروز بیمار بودم! چه بیماری؟ بیماری اینکه میخوای چند نفرو بکشی! خیلی جدی!

+ ری ری برام گردنبند و اون علامت مخصوص کاهنانِ معبد آمون رو درست کرده با اون نفرین کنم :))))) تاج هم درست کردیم براش ، گذاشتیم مدرسه تاجه نشکنه :دی

و شوونصدتا صلوات فرستادیم که سرایدار فکر نکنه آشغاله و بندازش دور :))) اگه  اینکارو کنه میریم بوفه رو غارت میکنیم چون کلللل زنگ حسابانو داشتیم اونو درست میکردیم :) بعد اون نشونه کاهنان هی می افتاد زمین، من و ری ری هی یه دونه "هییییییییین" می کشیدیم پرای بچه ها و آقاهه میریخت. ما هم به بچه ها میگفتیم نشونه معبد افتاد الان آمون نفرینمون میکنه :| 

فردا اگه آماده شدن نشونتون میدم :)))

حقیقتاً غلط میکنن روز تعطیل مارو میکشونن مدرسه که ما رد بدیم. حقیقتا گوجه میخورن از این گوجه ها میخورن -_____- 

+ حقیقتا ً این آقاهه تا مرز از هم گسیختگی به من و ری ری خندید. زهرمار -________-

+ حقیقتا ً یه چیز مهم میخواستم بگم که یادم رفت. آهان

بنظرتون نباید گل بگیرن در اون دانشگاهیو که ورودیای جدیدش سال کنکور سر زنگ حسابان میز اول (!!!!) عصا و نشانه و تاج و گردنبند کاهنان معبد آمونو درست کردن؟ :))))))

+ حقیقتاً به بهانه تولد ری ری کلی پول از خانواده اخاذی کردم :دی 

ایده خوبیه بهتون اجازه میدم از ایدم استفاده کنید :دی

+ میشه بهم یادآوری کنید که نباید توی اتاق تاریک راه رفت؟ انگشت کوچیک پام دیگه کم کم داره به اتم های سازنده تجزیه میشه :|

+ برید مورد دومو بخونید. دقت کردید قرار نبود از امروز حرف بزنم؟ :))) 

من اگه حرف نزنم میمیرم :)))))


حقیقتاً دلم تنگ شده که وقتی بعد چند ماه غزل رو میبینم باهم دعوامون میشه که کی حرف بزنه :)))) رفیقم کجایی؟ دقیقا کجایی؟ 

+ فردا ناهار ندارم :| پس انگیزه ندارم و منتظر این باشید که بیام بگم نرفتم :))))))))

+ این هفته رو به معنای واقعی گند زدم! جنبه ندارم. همه یکصدا بگین خاک بر سرت :|


دیروز در حالیکه بعد از خوردن 3 تا قرص سرماخوردگی (که مکانیزمشون خواب آور بودنشونه نه درمان سرماخوردگی) از مدرسه 6 اینا رسیدم خونه و 6 غروب خوابیدم تا 6 صبح :))))))))) و هنوزم خوابم میاد :)))))))))))) من مطمئنم بابام بهم قرص اشتباه داده :|

و با اون چشمایی که بعد از 12 ساعت خواب قطعا شبیه چشم موش کور بودن رفتم برا کارت ملیم بالاخره عکس گرفتم :)))))) و حقیقتا تمام تلاشمو کردم و به انواع و اقسام لوازم آرایشی بهداشتی متوسل شدم ولی حدسم اینه که شبیه شیر دریایی در هنگام زایمان تو عکس افتادم :)))) 

کلی برنامه ریخته بودم که به خانوم عکاس بفرمایم که جان مادرت همون جوری که میخوای از بچت عکس بگیرن از من عکس بگیر. منتها یه خانوم با حجم عظیمی از بوتاکس و ناخونای کاشته شده اومد و پلن B ام این بود که خفه شم تا خانومه منو نخوره با اون چنگالاش :|

تازه دو ساعت مث اسکلا تو صف کارت سوخت وایسادم :|

دوباره خار هام دارن ظهور میکنن :))))))

 

+ لینک


بیاید و بگید من سرما نخوردم و این شوخی کثیفِ گلبولای قهوه ایمه که قراره بزودی تموم شه :)

+ عاقبت تاب بازی (:|) و چرخ و فلک سوار شدن (:|) تو هوای هشت درجه سانتیگراد (سگ سرما:|) 

میشه یاداوری کنید به کودک درونم که بگیره بکپه؟ :| سپاس متقابل


ساعت 3 رسیدم خونه و سیریسلی نمیدونم چجوری تونستم حاضر شم، برم کیک بخرم و تا ساعت 4 خودمو برسونم اونجا :| ناموساً هر دختر دیگه ای بود فقط تا 9 شب طول میکشید حاضر شه :| خیلی زن زندگی نیستم؟ :))) و حقیقتاً لحظه ای عمیقاً از ته قلبم خوشحال شدم که ری ری زنگ زد و گفت که بخاطر ترافیک یه کم دیرتر میرسه. و با اینحال با فاصله دو دیقه از من رسید و من حقیقتاً تمام مسیرو دویدم و پرهای ریه م ریخته حقیقتاً و تو مسیر دویدن یهو به ذهنم رسید "عه حاجی کبریت نیوردی" بعدش این به ذهنم رسید که "حاجی چاقو ایناو نیوردی" بعد یهو نفس درونم گفت "حاجی مطمئنی اصن به ری ری گفتی بیاد؟" :))) حقیقتا تمام پله برقی ها رو مث اسب دویدم :| و رسیدم به کافه و آقا کافه هه رو در جریان گذاشتم چون هر لحظه ممکن بود ری ری جیغ بزنه :/ و حقیقتا نمیخواستم فک کنن دشمنی چیزی شبیخون زده :| از آقاهه خواستم بهم کبریت بده؛ بهم فندک خودشو داد :| و با اسکلیت تمام ازش پرسیدم "چجوری روشن میشه؟" و حقیقتا گل هاش ریخت و گفت "نگو که نمیدونی :| " و خب یادم داد و ازم خواست که نپیچونمش و بهش برگردونم. حقیقتا ً. به قیافه کسی که بلد نیست فندک روشن کنه میخوره بپیچونه ؟ حقیقتاً قبلش به ذهنم رسیده بود که تو راه چوب کبریت بخرم ولی متاسفانه مغازه نبود و باید می رفتم شهروند :| و حقیقتا داغونترین کار دنیا بود که برم از شهروند کبریت بخرم بیام :|
حقیقتاً من فقط وقت کردم کیکو بذارم رو میز و خب ری ری هم سر رسید با نیش باز و با دیدن کیک و ویویِ تهران پشت شیشه حقیقتاً برگاش ریخت و نمیدونم چرا کافه هه همون لحظه آهنگ پخش کردن :/ بعد ری ری فکر کرد که من رفتم به آقای کافه هه گفتم آهنگ بذارن، کلی چشماش قلبی شد ولی بعدش با محتوای آهنگ فهمید که حقیقتاً هرگز من نرفتم چنین حرکتی بزنم :) بعد خیلی خودکفایانه کیف ری ریو گذاشتیم اون جلو کلی عکس گرفتیم :| من از عکس گرفتن متنفرم و امروز فقط چون تولد ری ری اجازه دادم نیم ساعتتتتت عکس بگیرهههه :| و فاجعه میدونید کجاعه؟ من واقعا از این اختلاف قد و وزنم با ری ری راضی نیستم :| 10 ساانت از من بلند تره :| و حقیقتا مث این "سایه سر" که میگنه برام :)))

بعد دیگه یه آقاهه با خانومش نشسته بود. نمیدونم چقد گوگولی مگولی اکوری پکوری بنظر می رسیدیم که چشمای خانومه قلب قلبی شد و هی بهمون میگفت "عزیزممممم عزیزمممم عزیزمممم" :/ بعد شوعرشو فرستاد ازمون عکس بگیره. و آقاهه موبایل ری ریو گرفت که عکس بگیره و برعکس گرفته بود گوشیو.و میتونید تصور کنید که چقدر داشتیم میمیردیم از خنده و باید نمیخندیدیم چون داشت عکس میگرفت :))) بعد ینی خیلی باحال و مهربون بودن، یه دو دقه دیگه باهامون بودن به فرزندی قبولمون میکردن :| 
ما خیلی هوشمندانه یه چیزی سفارش دادیم که باهاش قاشق یا چنگال  بدن تا  بتونیم کیکو کوفت کنیم ولی لحظه ای که اون چیزه رو بدون قاشق چنگال آوردن کاخ آرزوهامون خراب شد و حقیقتا تصمیم گرفتیم ارزوی خوردن کیکو به گور ببریم :) زیبا نیست؟ 
حقیقتاً همه چی داشت خوب پیش میرفت فقط لحظه آخر عربده کشیدم "دیدی اینجا چقد دسشوییاش خوبن؟" :/

بعدم خب به پیشنهاد ری ری رفتیم شهربازی :|||||||||||| حقیقتاً ری ری با این نقشه منو کشید اونجا. مبنی بر اینکه "فقط وسایلشو میبینیم". بعد این شد که "همین یه دونه رو سوار شیم." بعد این شد که "یه بار دیگه همینو بریم" از این سینما شصتاد بعدیا بود و آخرشم به مناسبت اینکه همه فهمیده بودن تولد ری ریه بهمون بلیط رایگان دادن :| و ما رفتیم از این ماشین کوبنده ها سوار شدیم. بازم به اصرار ری ری :| چون واقعا دلم نمیخواست توی شهربازی کودکان که از قضا هیچ کودکی هم توش نیست و همه مث جغد بهمون زل زده بودن حرکتی انجام بدم :| ولی رفتیم از اون ماشینا سوار شدیم و اصلا فکر نمیکردم خیلی حال بده ولی خیلی باحال بود و حقیقتا ری ری خیلی وحشیانه ماشینشو میزد بهم در حدی که دهن زانوم سرویس شده و کبود شده و البته که تلافی میکنم. بدترین صحنه این بود که آقاهه که مسئول اون وسیله بود از دستمون مُرد :| چون ری ری خرذوق که چه عرض کنم خرمرگ بود و از خنده سرخ شده بود و یه لحظه آقاهه داشت باهام حرف میزد و منم خیلی با متانت و عفت و آروم داشتم جوابشو میدم که ری ری با تمام سرعت ماشینشو زد بهم و عربده کشان شوت شدم و آقاهه و ری ری دیگه مُردن از خنده با دیدن قیافم :)))))) 
همه کارکنانش پیرهن صورتی تنشون بود و حقیقتا خیلی کنترل کردم خودمو که "پیرهن صورتی دل منو بردی" براشون نخونم که دامن پاکم لکه دار نشه :)))

الانم اومدیم خونمون :) پام درد میکنه و خوابم میاد و حس مریضی دارم و امروز 0 ساعت درس خوندم. اگه احیاناً پستو خوندین و یه عالمه غلط تایپی دیدین ببخشید. واقعا داغونم :|

کادوی ری ری همه چیزای بنفش دنیا بود. چونکه بنفش دوست داره.

 

+ امروز مو طلایی غمگینو بغل کردم. حقیقتا رو پله :| و واقعا واقعا نزدیک بود از پشت بیفتم و ضربه مغزی شم و بمیرم :| یکی نیست بگه آخه قدت به قد ملت نمیخوره گوجه میخوری احساساتت شکوفا میشه بغلشون میکنی :|

 

اینا کُدن، برا خودمن، شما نخونید، مینویسم که یادم نره:
خانوم چرا خجالت میکشی؟_اینقد نیومدین خودم آوردم براتون_شیک تُت فرنگی :|_ تولد رشیدی:))))_دستمال کثیفه:)))_اون ورقه هه که زیر جعبه کیک گذاشتیم:)))_ پوریا:|


+

بشنویم.


حقیقتاً به معجزه غم انگیز جمعه ایمان آوردم، یه حس پوچی مسخره ایه که واقعیه و باید بپذیریش و ماهی 4 بار باهاش مواجه میشی و از قضا اگه هفته ای دو روز تعطیل باشی میشه ماهی 8 تا جمعه. برا یه سال چقد میشه؟ 104 روز غم انگیز. ینی تقریبا 30 درصد سال باید زار بزنیم :(

+ فردا با ری ری میریم بیرون.

یادم افتاد روحم شاد شد اصن :)))))))))))

+

بشنویم.


یادتونه گفتم اسباب اثاثیه

کاهنان معبد آمونو ری ری برام درست کرده؟ 

ایناهاش

همه اینا با زحمت و خون دل با استرس (میز اول، توی اثنی عشر معلما) سر زنگای حسابان و فیزیک درست شدنا، قدر بدونید. اون آلومینیاما رو من حلقه حلقه ش رو پیچیدما (بعد بگید من استعداد هنری ندارم) ولی اون دسته هه که نشونه معبده رو ری ری تنها درست کرد :)

گذدنبنده روش عقیق گذاشتیما. اون چیز قرمزه :)

بتد تازه یه موقع بخوای واسه کسی نفرین خدای آمونو بفرستی باید اون گردنبنده رو بپوشی و اون حلقه هه رو هم بگیری سمتش :))

اسکل هم خودتونید :)))

حالا گوش بدین.

زنگ اول:

 دبیر هندسه گسسته میفرماد که:

+ عزیزم من شما دو تا رو خیلی دوست دارم. شما دوتا قطب انرژی کلاس هستید، شما دوتا رو خدا برا من نگه داره. من دلم تو کلاس به شما دوتا گرمه. شما دوتا خیلی خانومید.

زنگ تفریح:

نیلی گوشیشو از دفتر گرفت و رفتیم فیلم بگیریم از چی؟ از اینکه یه صحنه من با اون حلقه سفیده که تو عکسه و گردنبند به گردن، ری ریو نفرین کنم و ری ری هم بلرزه بخوره زمین :))) (تاکید میکنم اسکل هم خودتونین :))))) 

بعد خب اینکارو کردیم. به صورت حرفه ای و هالیوودی طور فیلمو گرفتیم و من حتی توش یه صحنه بندری هم رفتم که به ری ری یاد بدم. من بندری رفتم یه دور، بعد نفرینامو گرفتم سمتش و حالا ری ری بندری :))) 

فیلمبرداری حقیقتا خوب پیش رفت و کلی خندیدیم. همه چی خوب بود  تا اینکه برگشتیم سمت در و دیدیم همون خانومه چایی به دست، با برگ های ریخته و چشمهایی که از شدت بهت نمیتونه پلک بزنه داره نگاهمون میکنه:)) هیچ کاری نمی تونستم بکنم و حقیقتاً دو تا چیز تو ذهنم بود. یک اینکه این خانومه دوستِ عمم هستش . دو اینکه اون جمله ش "شما دوتا خیلی خانومید" تو مغزم اکو میشد :))) خیلی دوست داشتم نظرشو اون موقع بدونم :)))

بعد تازه کم نیوردیم که؛ دستِ نیلی خورد به اون حلقه سفیده، تا شد. بعد من و ری ری، نیلیو غل و زنجیر شده بردیم تو کلاس پیش بقیه بچه ها و مجبورشون کردم بچه ها یه حلقه پونزده نفره بزنن (حقیقتاً اگه بچه های بیشتری حضور داشتن بیشترشونم میکردم). بعد بهشون گفتم من میگم "وااااای بچه ها نیلی نشونه آمون بزرگو تا کرد، شما بزنین تو سرتون و بگین (( هیییییین واااااا مصیبتااااااا))" 

حقیقتاً خوب همکاری کردن. زیبا نیست؟

و لحظه ای برگ هایم ریخت که دیدم مامانِ نیلی واسه یه کاری اومده مدرسه. و تمام مدت داشتم سکته میکردم و به خدای آمون متوسل شده بودم. به مامانش نگه  اسکل بازیای امروزمونو :))))) عفتم :))))) پاکدامنیم :))))))))

 

 

 

+ امروز برای میل نمودن پفیلاهای هرروزم از بالای کابینت یه ظرف برداشتم. یه ظرف استیل بزرگ از اون بالا پرت شد و زارت خورد تو صورتم. زیبا نیست؟

 

+ یه چیز دیگه هم هست که بگم. منتها باید برم دینی بخونم :||| (وقتی خیلی تو نقش کاهنان فرو میری :/)  خفت از این بیشتر؟ من از شما میپرسم


1. یه روز تو زندگیم گوشی بردم مدرسه تحویل دادم. کلید کمد گوشیا گم شد و تا الان مث اسکلا وایساده بودیمو قرانو ختم کردیم یه کلید به گوشیا بخوره :| آخرشم پیدا شد و کلی دست و جیغ و هورا و گیلیلیلی کردم براشون :)

2. هرچیز خنده داری که اتفاق میفته بچه ها برمیگردن و به من و ری ری نگاه میکنن. حس میکنم ما دوتا اراذل کلاسیم :| نه؟ :|

3. امروز با ری ری چهارتا غذا خوردیم :| 

4. رفتم به خانوم بوفه ایه میگم خانوم یه چیز میخوام بگم شوکه نشیدا. من امروز هیچی نیاوردم با خودم. گفت خب؟ گفتم پولم یادم رفته بیارم :))) یه نفس راحت کشید گفت آهااا نه اشکال نداره :) بعد گفتم آخه از اون روزاست که معدم گشاد شده :| بعد تشنج کرد :)))))))))))

5. فردا آزمون :||||| 


1. یه جا خوندم نوشته بود اگه یکیو از دست دادی و خودتو پیدا کردی تو بردی. راست میگه. من میدونم.

2. امشب تو اتوبوس یه دختره جلوم بود، سه چهارسال از خودم بزرگتر، با یه لبخند رو لب. پوکر بودم و با لبخندش خندیدم. اگه یکی بود که لبخند نداشت رو لبش وسط اتوبوس میزدم زیر گریه. 

نتیجه اول : شما رو تک تک مولکولای اطرافتون تاثیر دارید.

نتیجه دوم : دلیل حال خوب همدیگه باشیم.

نتیجه سوم : همدیگرو دوست داشته باشیم.

3. نصفه راه وسط تاریکی دیدم بابام منتظرم وایساده. عاشقش نشم؟

4. برای فردا استرس ندارم. فردا چترو وا میکنم خونه مرمر اینا بهم عربی یاد بده. 

5. زن زندگی شدم براتونا. از صبح تا حالا هیچی نخوردم و حتی هیچی با خودم کتابخونه نبردم. ولی چایی بردم و خوردم دیگه خدایی :(

 سازمان مبارزه با امیال شیطانی درونی :| 

6. من سعی میکنم فردا به همه لبخند بزنم و با کسی بد رفتار نکنم، سعی میکنم ری ری رو اعصابم نباشه، به سوالای احمقانه ش جواب بدم با مهربونی، برای موطلایی ناراحت نباشم، سعی کنم در مواجهه با صبا آروم برخورد کنم و وقتی مامانمو دیدم جلوی صبا ندوم سمتش و بغلش نکنم.

7. معدم باورم نمیشه امروز به احترامش چیزی نخوردم. بنده خدا پرزاش ریخته :| درد میکنه :|

8. "خیلی" خوابم میاد ولی باید ادامه بدم. من نباید بی عرضه باشم.

9. خداافس.

10. یه آقاهه ازم ادرس پرسید. پنج دیقه بهش نگاه کردم. ده دیقه هم به خیابون. بعدم گفتم مستقیم برید.بعد چیزه. خیلی سخته نمیدونم چجوری بگم خدافس :| 

حاجی ینی هیچوقت

نگاهش ​​ یادم نمیره :)

وسط کوچه فرعی میخواست بدونه چجوری میشه بره اتوبان :| خب کمرم گرفت دیگه :| سخت بود دیگه نبود؟ :(


172

1. حقیقتاً از فردا باز میرم کتابخونه. چرا ساکت نمیشن؟ چرا؟ تلافی میکنم همه اینا رو. همشونو. یادم نمیره.

2. تنها چیزی که تونست بعد مدتها خوشحالم کنه لاک آبی بود. چرا لاک و حتی چرا آبی رو نمیدونم.

3. حقیقتاً نمی نویسم چون زندگی به شدت نکبت بار شده. 

4. اصلا قرار نیست جمعه آزمون خوبی بدم. 


1. خیلی خوشحال و خندان با داداشم وارد خونه شدیم و در حالیکه داشتیم گیس همو میکشیدیم بابام گفت چتونه چرا انقد روحیه دارین؟ :|

حقیقتا ً با توجه به اوضاع موجود انتظار نداره:| 

ما هم گفتیم رقابت دیگه. رقابت روحیه میده

بابام گفت رقابت چی؟

ما هم یک صدا گفتیم رقابت اینکه کی زودتر بره دسشویی :)))

حقیقتاً این داستان همیشگی ماست :)) و قطعا در راه این آرمان بزرگ جون یکیمون قراره فدا شه :)))

2. حقیقتا امروز ترین روز زندگیم بود چون فهمیدم معاون تپلوعه میخواد رژیم بگیره :((( دیگه هیچ ادم تپلویی تو زندگیم وجود نداره :(( دیگه به کی بگم خانوم میشه دستتونو فشار بدم؟ :(( 

3. حقیقتا امروز با ری ری تصمیم گرفتیم وحشی نباشیم و دخترونه رفتار کنیم. در پایان روز طبق نظرسنجی انجام شده فهمیدیم که ناموفق عمل کردیم :) زیبا نیست؟

4. دیروز رفتم پیش نی نی ها، یکیشون داشت برام یه فیلمو تعریف میکرد. میخواد بگه "می میره" میگه "می مُره" . عاشقش نشم؟ 

5. میشه برا مریضی یکی دعا کنید خوب شه؟ لطفا. یه ثانیه فقط.

6. اسکار بدترین حس دنیا هم میرسه به اینکه گوشیت جا نداره و چیزی رو ناونی حذف کنی :| خب اخه بی وژدانا من عکس و فیلمای تولد ری ریو بریزم رو کامپیوتر که عفتم لگدمال میشه در سطح خانواده :|


چرا همه فقط وقتی کارم دارن یادم میفتن؟ بعدش چی؟ قبلش چی؟

چرا انقد سرم درد میکنه؟ چرا حد تموم نمیشه؟ چرا هوا ابریه و بارون نمیاد؟ چرا چشمام درد میکنه؟ چرا امروز باید سه شنبه باشه؟ چرا سه روزه دارم خون دماغ میشم؟ چرا همه چی رو هواعه؟ چرا آخرِ آذره؟ 

کدوم ماه پاییز قشنگ بود؟ کدوم ماه امسال؟ کدوم ماه پارسال؟ کدوم ماه زندگیم؟ هیچکدوم.

+ امروز ستی رو دیدم. همونکه میگفت وقتی دقت میکنم شبیه سنگ کلیه میشم :)


آقا شخصا خواهش میکنم اگه 6:30 صدای عربده آلارم گوشیم بلند شد و به قول غزل "ادقام" به خاموش کردنش کردم بیاید یکی بخوابونید پس کله م بگید حاجی شوما نباهاس بخوابی. بلند شو!

+ دیدین فردا هم تعطیل شد ؟ به آموزش پرورش یه ماچ ندیم بابت این سه روز؟ :*


+ جلوم تو اتوبوس یه خانومه خیلی خسته بود، داشت گریه می کرد. نزدیک بود منم بزنم زیر گریه که یه پسره خواست پیاده شه، دم ایستگاه راننده وایساد، درو وا کرد خورد تو صورت پسره. خب قطعا گزینه ی دو رو انتخاب کردم :))))))

+ یه خانومه تو کتابخونه هست موهاش مشکیه بعد روشو (فقط سطح روشو) طوسی کرده. بعد موهاش پسرونه تیز تیزیه. شبیه جوجه تیغی شده. بعد مژه هاش کاریده است :| (نمیتونم صفت مفعولی کاشتن رو بسازم :| ) اره خلاصه قیافه متفاوتی داشت. بعد خب خب تو کتابخونه صدا پچ پچ میاد یه کم. یه خانوم دیگه ای دو روزه که هایلایتشو چند ثانیه طولانی میکوبه روو میز که همه ساکت شن. بعد خانوم جوجه تیغیه امروز از دستش عصبانی شد گفت ینی چی این کار شما؟ بعد خلاصه باهم جر و بحث کردن. بعد خیلی عصبی بودن جفتشون :| کیف خانوم جوجه تیغیه کنار من بود یهو دیدم داره حمله میکنه :| گفتم الانه که تیغاشو پرت کنه سمتم. مث سوسک چسبیدم به میزم و خواستم ملتمسانه بگم به خدا من هایلایت ندارم، حرفم نمیزنم، موهاتم قشنگه، منو نخور :( 

+ یکی از بچه های راهنماییو دیدم. خیلی دختر بامزه ایه. از این مانتو خییییلی بلندا پوشیده بود. خیلیم فرز و تنده. بعد مانتوش انقد بلند بود گیر میکرد به پاش هی میفتاد تو کتابخونه زمین، بعد هی زاااارت صدا بلند میشد کللللی میخندیدم زیر زیرکی :)

+ تنها انگیزه امروزم این اسکله بود که رو دفترم چسبوندم :

عکس

و تنها انگیزه فردام اینکه ناهارم خوشمزه است.

+ داداش کوچیکم یه دونه دستبند بهم داده روش طرح مینیون داره :| حاجی من داره 18 سالم میشه :|

+ همون دختره که گفتم بامزه ست امروز ازم دو سه تا سوال فیزیک پرسید. در کمال ناباروری جواب درست دادم. ولی یه روز بهش میگم که خفن ترین درصد فیزیکم سی و هفته :)))))))) لنتی عذاب وجدان داره خفم میکنه :))


1. امروز مدرسه پیچونده شد و فردا نیز. من و این همه خوشبختی محاله :)

2. بابام تو ایستگاهی که حقیقتا سگ پر نمیزنه وایمیسه که برگشتنی راه کتابخونه نترسم :) زیبا نیست بابام؟ بعد تازه سه چهار تا اتوبوس پشت سر هم رسیدن به ایستگاه و من نبودم داخلش. نشسته کلی غصه خورده که لابد من تا رسیدم دم اون ایستگاه ها اتوبوسا رفتن :) عاشقشم :)

3. پسر همسایمون این دفعه عربده نکشید بابت تعطیلی فردا. نگرانشم حقیقتا :) برم بگم عمویی چرا امشب برامون تکنوازی نکردی؟ خوش صدای لنتی :| 

4. وقتی هندزفری گیر میکنه لا موهاتون چیکا می کنید؟ بله بیاید بگید که تنها نیستم و شما هم سیم هندزفری رو همراه با موهاتون قیچی میکنید. بیاید بگید.

5. میل عجیبی به کشتن بچه های مدرسه دارم. با تچکر از قاتلان سریالی عزیز. 

6. یکی از رفقای جان مجازی آدرس پستی خواسته ازم برا اینکه کادوی تولدمو بفرسته. پیشواز. بهش گفتم نمیدم ادرسو. یه روز همو میبینیم، اون کادو فقط با یه بغل محکم می چسبه :) بعد اسکرین چتشو با من گذاشته رو پروفش. الان میشینم گریه میکنم انقد ماهن بعضی آدما خوش به حالشون.

7. روز 24 ساعت. 5 ساعت خواب. 11 ساعت درس. اون 8 ساعتو دارم دقیقا دارم چه گوجه ای میخورم؟

8. زنگ زدم کتابخونه میگم ببخشید امروز سالن مطالعه بازه؟ 

مرده میگه آره ما بازیم :| 

گستاخ فرومایه :|


سلام سلام ^_^ 

به قول اون نی نیه سالام سالام باچاها ^_______^

 

1. آقا دیدین چیشد؟ سال آخری عاشق مدرسمون شدم :) به مناسبت شب یلدا بهمون اگه گفتین چی دادن؟ پففففففییییییلاااااااا ^______^ با اینکه فقط موفق به کسب یک مشت پفیلا شدم ولی در عوض 5 تا نارنگی برداشتم و یه حس انتقام و پیروزی در وجودم رخنه کرده منتها جای خالی پفیلا هنوز توی قلبم حس میشه :')

2. مشاورمون بهم گفت ببین عملکردت بهتر از نمودته :/ حقیقتا رگ به رگ شدم و برام توضیح داد که ینی از اون بچه ها نیستی که به پر و پاچه من بچسبی ولی داری کار خودتو میکنی و درست انجام میدیش :/ حقیقتا ً فهمیدم و بعد که داشتم از اتاقش میومدم بیرون دیدم کلید پشت دره. خیلی سعی کردم درش بیارم ولی نشد :/ رفتم به دستیارش گفتم خاااااانووووووم میخوام یه خبر بد بهتون بدم. برگاش ریخت گفت چیییییی؟ گفتممممم خانوووووم بدبختتتتت شدیددددد بیچارهههه شدیددددددد. گفت چییییههههههه؟ گفتم خااااانووووم کلید گیر کرده تو در اتاقتون. 

خدایی خیلی خانومه که یه دونه کف گرگی نیومد برام :))

3. این اسکرینو ببینید و دیگه منو هیچوقت هول نکنید :') چون همینجوری سوتی تایپی دارم خودم به اندازه کافی :))) میخواستم جواب بدم "چیه" 

عکس

4. شنبه نمیرم مدرسه ^__________^

5. حقیقت اینه که چند روزه منتظرم که یکی زنگ بزنه ما رو دعوت کنه واسه شب یلدا. ولی امروز فهمیدم که مثکه قضیه خونه ماست :|||||| زیبا نیست خب اصلا :||

6. صبح در آغوش بنفش ری ری چلونده شدم. سی بار بغلم کرد ینی. میگه من شونصد ساله ندیدمت :| میگه پیر شدی :||||| 

7. حقیقتاً امروز صبح که صدای انکر الاصوات آلارم گوشیم بلند شد فکر میکردم هنوز دیشبه و بابامو دیدم فکر کردم مثل هرشب میخواد بیاد پتو بندازه روم :* عاشقشم :* ولی حقیقت این بود که ساعت شیش بود :|||||| دیشب نبود :||||

8. صبح که رفتم بیرون منتظر خانومه که بیاد دنبالم. طبق معمول یه دونه سگ خیلی بزرگی وایساده بود سر کوچه. رفتم روبروش وایسادم و خیلی با متانت و وقار منتظر خانومه. بعد یه دفعه دیدم پشتمه :)))) آقا واقعا اون ساعت هیشکی نبود و من واقعا خیلی ترسیدم و خیلی خودمو کنترل کردم که فرار نکنم یا جیغ نزنم. اروم اروم رفتم اون سر کوچه. باز اومد :|| ینی دیگه برگ نمونده بود برام و رفتم پشت یه ماشین که روشن بود. که اگه یه موقع حمله کرد بهم برم سوار ماشین اقا کچله شم :))) ینی ببینید شرایط چقدر بحرانی بوده که حاضر بودم عفتم رو از دست بدم ولی خوراک سگ نشم :)))) خب خدایی خیلی مرگ غم انگیزیه. بگن یارو چرا مرد؟ چون سگ خورد :|

9. دیگه خدافس برید خونتون ^____^ 

10. آقا امروز میخواستم یه توک پا از کلاس برم بیرون وسط کلاس (من برنامه ریزی میکنم دقیقا وسط کلاس میرم بیرون که یه ربع از وقت بره و حال کنم برا خودم :)))) بعد اشتباهی از بچه ها خداحافظی کردم :||| معلمه برگاش ریخت و تا دو و نیم اینا نشسته بود رو صندلی و بهش آب قند می دادیم. بعد بچه ها بهش میگفتن بابا به خدا خانوم چیزی نیست این دختره کلا مدلشه اینجوری، دو بار تا حالا موقع خارج شدن از کلاس در زده :)

و فاجعه میدونید کجاست؟ خانومه واقعا تحت تاثیر قرار گرفت و زنگ بعد میدونید چیکار کرد؟ آفرین، موقع خروج از کلاس در زد :))) انقد تاثیر گذارم ینی :)) شایدم تاثیر گزار :))) اصن تاثیر گراز :|


اینکه آدم از عشق به نفرت برسه قشنگ نیست ولی بهتر از عشق بی فرجامه. راضیم از حس نفرت توی وجودم. 

+ اومدم یه کتابخونه جدید :) 

فردا بعد از کلی روز بچه ها رو میبینم. باید به اعصابم مسلط باشم. نباید بدرفتار باشم. باید صبور باشم. باید باعرضه باشم.


درست حدس زدید. من گم شدم. خیلی خوشحال شدم چون دیگه برنمی گشتم خونمون ^_^ ولی با تلاش های فراوان و خودکفایانه م خودمو پیدا کردم و رفتم خونه مرمر اینا. از تاکسی اومدم پیاده شم هیجانزده شدم کوله پشتیم زارت افتاد وسط خیابون ^___^ بعد تازه تو راه نخ روسریم گیر کرده بود به زیپ کیفم. باز شده بود. نصف عفتم بر باد رفته بود خلاصه ^____^

مامان بزرگم میگه دیگه اینجا اومدی "نمیخوام. نمیخورم" نداریم. اینجا اومدی تپلی برمیگردی خونتون :| خلاصه که الان یه ساعته رسیدم ولی انقد بهم چیز میز داده دل درد گرفتم. حتی ناهار یه چیزی بود که حتی نمی دونستم چیه. و حتی نمیتونم تشخیص بدم چه رنگیه.

فضولی مهمترین بخش زندگی منه. مخصوصا اگه تو وسایل سپی باشه. کلاغا خبر آوردن که مسابقه برنده شده و بهش یه هندزفری خفن دادن. منم که میدونید دیگه تا حالا 9 تا هندزفری خراب کردم. حقیقتاً از غیبتش استفاده کردم (خانوما دقت کنید استفاده. نه سو استفاده) و وسایلشو شخم زدم ولی دریغ از یه هندزفری. دختره ی دون مایه خب بذار دم دست چیز میزاتو -_______-

+ به حول قوه الهی برم درس بخونم آقا. یه دو دقه برام ایستاده دست نمیزنید؟

+ عنوان آهنگی از شان جان!


.

حقیقت اینه که من دو روز تا یازده خوابیدم. و الان دو ساعت پیش خوابیدم ولی الان بیدارم و خوابم نمیبره. تنهام و تو خونه صداهای ترسناک میاد :|| سرم درد میکنه و بدن اسکلم نمی فهمه میتونه دوووووو ساعت دبگه بخوابه. نمیدونم حقیقتا. صبح که شد باید برم پیش مرمر. 

چیزه میگم. فکر کنم اولین دختری باشم که ساعت پنج و نیم صبح میره لاک بزنه :)))))))))))) خب چیه بیکارم :))))))))) 

دیروز سه ساعت درس خوندم. بیاید دست بزنید برا خاله.

گشنمم هس تازه. چه وضعشه؟

+ ولی واقعا رفتن منو تنها گذاشتنا. یه روز میرم تنهاشون میذارم :(


1. نه اندازه ی یه دیقه بیشتر بودنِ شب یلدا، بیشتر. بیشتر از همیشه یه چیزی گم شده انگار. هرچی میگردم نیست. نمیدونم چیه. همه اینجان. دارن خوش می گذرونن. مگه همینو نمیخواستم؟ پس چرا بغض دارم؟ 

2. سپی به زور همه لاکامو ازم گرفت :| ای خب زهرمار. 8 تااااااااا. بذارم برم خونشون، از حلقومش میکشم بیرون ^________^ 

3. حالم بده. بدنم باز کهیر زده، دلم خیلی زیاد درد میکنه، از وقتی رسیدم خونه هم لرزش پاهام تموم نشده، نفسم از یه جایی بعد که نمیدونم کجاست بند میاد، غصه هم دارم. اگه شب یلدا تنها بودید غصه نخورید. 

4. کاش فردا تعطیل نبود. دلم بچه ها رو میخواد.


حقیقتاً از اینکه مدرسه گوجه بازی در نیورد و ما هم فردا مث آدم تعطیلیم خوشحالم. خوشحال تر از اینکه امتحان هویت مویت و مدیریت پدیریت کنسل شد و حقیقتا خوشحال ترین از این بابت که قرار نیست توی کتابخونه 6 ساعت هویت بخونم :) حقیقتاً روز تولدم امتحان سلامت و بهداشته و فردا و پسفرداش یحتمل همین هویت مویت و مدیریت پدیریت و این اصلا زیبا نیست. بدترین اتفاقی که میتونست بیفته برام دقیقا افتاده و قرار نیست بلند ترین شب کوفتی امسال کوفتی رو زیبا شروع و تموم کنم. حقیقتاً خوشحال شدم از اینکه کتابایی که دیروز غروب سفارش دادم شب به دستم رسید و غصه خوردم بابت اون پیک موتوری که توی اون سگ سرما کار میکنه ساعت ده یازده شب. کتابا یخ بودن.

+ از اینکه برنامه م به هم میریزه متنفرم. و الان نمیدونم توی اون چند ساعت خالی هویت و مدیریت چه غلطی کنم.

+ خب من تا دوشنبه دلم برا ری ری خیلی تنگ میشه که. همش تعطیل بودیم فک کنم این ده روز فقط یه روز همو دیدیم.

+ دیشب شبکه 4 دیدم :)) وقتی نخوام درس نخونم هرکاری میکنم ینی :)) به سمانه گفتم گفت مجریش دستش تو دماغش نبود؟ :))

+ دی عزیز. لطفا طوفانی نباش! لطفا!

 


+ عطسه کردم. مرمر میگه این چه وضع عطسه ست؟ کسی نمیگیرتتا. 

چند دیقه بعد یکی تو خیابون یه جوری عطسه کرد که صداش تا بالا اومد. بدو بدو هلک و هلک گیلیلیلیلیلی کنان اومده پیشم میگه اون حرفی که بهت چند مین پیش زدم کنسله. نیمه گمشدتو پیدا کردم :|

اینا همش اثرات آلودگی هواستا :||  

+ میدونید یاد چی افتادم؟ پیارسال برا غزل داشتم ضضضضضجه می زدم می گفتم می خوان ببرنمون اردو! میخوان ببرنمون یه جا قرار نیست حرف بزنیم. کللللللی پول میگیرن تازه قرارم نیست حرف بزنیم :) کتابخونه ملیه چی چیه اونجا. چقد اسکل بودم خدایی :)))

+ شنبه امتحان ترم فیزیک دارم و تنها دستاورد این همه فورجه این بوده برام که "سینماتیک و دینامیک" رو دیگه نگم "سینامیک و دینماتیک" و این اصلا زیبا نیست!

+ پس کی میرم خونمون؟ دیشب به سرم زده بود اگه گازو خاموش نکرده باشم چی؟ ها؟ اگه گازو خاموش نکرده باشم چی؟ :(

+ میرم کوتاه میکنم موهامو. دیگه هیچی دلم نمیخواد. دیگه ام درس نمیخونم. خونمونم دلم نمیخواد برم. هیچ جا.

+ فردا سپی نمیره سرکار. کاش بمونه خونه نره بیرون تنها نذاره منو.

+ تیام یه عالمه برام اهنگ ریخته. باید گوش بدم ببینم چی چی میگن. باورتون میشه دققققققیقا 1000 تا اهنگ داره؟

+ من دو هفته ست هیچی نمیخونم. از شنبه بخونم مث ادم دیره؟ خیلی دیره؟ یه امتحانم خراب شه چی میشه؟


سه تا کلمه ای که میبینین اتفاقاتیه که الکی مثلا قراره توی 2020 براتون رخ بده. بگید اقا.

برا من شدن Money و knowledge و Marriage . خلاصه که بیاید برام گیلیلیلیلی کنید.

 

+ از صبح حتی کل خونه رو جارو کردم، رفتم میوهههههه خریدم که فیزیک نخونم :)))))))


 

 


1. شما فک کن تو خواب ِ مرگی؛ یک عدد شنبه که امتحان فیزیک ترم داری! از یَک یَکِ بچه ها متنفری؛ دستتو میذاری رو دسته در و همزمان در توی صورتت فرو میره و صدا جیغ جیغ ری ری میاد و مث گوجه تو بغل ری ری بعد یه ربع چلونده شدن به رب تبدیل میشی. خب برگ میمونه دیگه برا ادم؟ با اون جیغی که زد بچه ها تا دو ساعت داشتن شکلات به خوردم میدادن. چرا انقد حساس شدم رو صدای جیغ و داد؟ امروز داداشم یهو سر یه چیزی بانگ خوشحالی سر دمید خیر سرش، سی متر پریدم هوا همه برگامم ریخت.

2. امروز میدونستید تو کتابخونه یک ساعت کامل خوابیدم؟ خدای من میشه یهو خلاقیتات گل نکنه صدا خر و پف نداده باشم ؟ :| 

3. امروز خیلی دویدم. علتشم خنگ بازیام بود. پاهام قطع داره میشه. از ظهر تا حالا رو ویبره ست. چند بار تو خیابون خوردم زمین علناً. به سلامتی ام اس هم به درد و بلاهام داره اضافه میشه ینی؟ :| 

4. امروز به اندازه همه این دو هفته با ری ری خندیدیم! سر کلاس رفع اشکال قبل کم مونده بود راجع به اخرین تئوری های داروین پیرامون پلاستوریز سلولهای بینابینی پشم های روده صوبت کنیم. در تمام مدت هم یه جوری رفتار میکردیم وااااای خدااااایااااا چقد کلاس فیزیک جذابه اخههه :)))

5. امتحانو 16 17 میشم و اصلا برام مهم نیست!

6. شب ری ری زنگ زد یهو جیغ کشید. دختره کولی :| بعد مثکه کراشش رسوندتش خونه بعد یه ذره با هم خندیدن. بعد به من میگه سیبیلاش چقد جذابه :||| وقتی حرف میزنه بالا پایین میشه :|| معیارای ملتو ینی :|| بعد ری ری میگه با تو چطوری رفتار میکنه؟ :|| بهش میگم عزیزم دخترم گلم بعد از اون سوتی من دیگه به هم نیگاااا نمیکنیممم اصن. رفتار چیه؟ :))) 

بعد میدونید چی به ذهنم رسید؟ ری ری اون تایم سوار ماشین کراش جاااانش بوده که من شونصد کیلومترو داشتم توی سگ سرما پیاده میومدم و یه گربه هه افتاده بود دنبالم و ولم نمیکرد اخرم سرش جیغ کشیدم ببببببییییییننننننن کسی که بعد یه ساعت خواب تو کتابخونه قیمه ی سرد میخوره دیگه چیزی برا از دست دادن نداره.

تبعیض تا کجا اخه؟ وایسید. میکشم ری ریو. با اون کراش سیبلیوی زشتش.

7. امروز بجا سالن مطالعه رفتم وسط کتابای کتابخونه نشستم. چشمام برا تک تکشون قلبی شد با دیدن اونهمه رمان جذاب. بعد یه دختر و پسره خواهر یودن هفت هشت سالشون بود. اومده بودن کتاب ببرن. بعد اون طرف سالن کودک بود توش بچه ها داشتن چیزمیزای بچگونه کار میکردن. بعد دختره گفت من میرم سالن کودک. پسره میگفت نمیخواد بری اونجا پسر هست :|| ینی ناموسا؟ :|||| دلم میخواست بهش بگم حاجی تو دیگه شاخ نشو دیگه :||||

8. زراااااااا میخواستم از همین تریبون اعلام کنم که دووووسِت دارم ♥

9. دلم برا شورخید تنگ شده. ولی بهش نمیگم. چون بی معرفته. ولی اینجا میگم که چقد دلتنگ حتی اون ساعتشم که خراب نمیشد و اینکه بغلش یه عاااااالمه بود. و دلتنگ اینکه حتی سعی میکرد به زور "ر" رو خارجکی تلفظ کنه و میز اخر سر زنگای حسابان بهش مشاوره قبل از ازدباج بدم و سرِ سوتیا که می خندم بزنتم بگه شیدااااا خیلیییی بیشعوووورررریییی! و اینکه حتی هیشکی کد "کاظم" رو ندونه :))))))))))) و دلتنگ اینکه بهش می گفتم شببه پروین اعتصامیه و همه غذای منو بخوره :(

10. هروقت تو زندگی برگاتون ریخت صدای بیلی رو کنار گوشتون تصور کنید که میگه Honey what's your hurry؟ دو حالت داره. یا اروم میشید یا برگاتون بیشتر میریزه :| اره خلاصه تا پیشنهادی دیگر بدرود.


 سلام خودمِ عزیزم میدونم که امروز چقد غصه خوردی ولی خیلی خوبه که گریه نکردی. خودمِ عزیزم تو یه عالمه دوست داری که کمکت میکنن. یه وقتایی یکی معجزه ی روزت میشه که حتی ممکنه ازش گاهی وقتا بدت بیاد! ولی اون تو رو به بهترین شکل ممکن آروم می کنه. خیلی اتفاقی بهش گفتم و اونم ازم خواست که باهاش تلفنی صحبت کنم و منم از کتابخونه بیرون اومدم تا باهاش حرف بزنم. بعد که باهم حرف زدیم و یه چیزایی گفت گفت که ویدیو کال کنیم و اصلاااا دلم نمیخواست که با لباس مدرسه و اون چهره که فقط کم مونده بود بزنه زیر گریه برا اولین بار ببینه منو. ولی خب انقد کله خره که دیدمش و وای که چقد ناز بود :) گوگولی مگولی :))))))))) دیگه ازش بدم نمیاد و اگه امروز نبود "قطعا" میمردم. اصلا اهمیتی نداشت که هندزفریم خرابه صدام نمیره یا هرچی. مهم اون بود که می خندید و بهم فحش میداد و میگفت تلاش کنم ببینم اونور هم چال میفته یا نه :| 

درس نخوندم! خوابیدم! گوشیم از ذوق دیدن اون یا خوب شدن حالم خاموش شد! دیشب پاور گوشیم خراب شد! و تا امروز درست نشد. ولی وقتی درست شد خیلی ذوق کردم (تو ماشین جیغ کشیدم و برگای داداشم ریخت). امتحان رو بد ندادم. معاون تپلوعه مثلا خواست بهم تقلب برسونه. و طبق معمول نمیییییشنیدمممممم چیییی میگهههه :| کلی خندیدم و اخرشم دید واقعا نمیشنوم و نمیفهمم برگه های تو دستشو اورد و با یه "خاک تووووو اوووون سسسسرت" عمیق من را ترک نمود. 

میخوام برگشتنی تو راه که گوشیم خاموشه و اهنگ ندارم پرتقال و نارنگی بخورم :| شایدم یه کم گریه کنم. 

خودمِ عزیزم ببخشید اگه مواظبت نبودم. خیلی دوِسِت دارم.

 

+ پرتقال نارنگیه خراب بودن و گریه نکردم. ولی باز قضیه پل هوایی تکرار شد. 


انقد همه چی داغونه که یادم میره برم لبه تراس پامو بلند کنم از بین ساختمونا سر بچرخونم ببینم بالاخره بعد این همه روز مرگ و سرب خوردن، حداقل یه هاله کمرنگی از برج میلاد میبینم یا نه. 

امروز (در واقع امشب) دو تا اسکل رو پل هوایی من بدبختو گیر اورده بودن نمیدونستن من برا خودم فاطی کماندویی ام :)) بعدم در حالی که بند کفشم تا جای ممکن وا بود و از خوفِ اینکه بهم نرسن داشتم مث چی تند تند می دویدم و یه حرکت ریزِ خدا کافی بود که بند کفشم گیر کنه به یه گوری و در آنِ واحد مرگ مغزی شم و البته مطمئن بودم ریه هام یخ میکنه حالا یه سگه دنبالم کرده بود -_- چخبرتووووونههههه؟ سگه هرچیی هیچی نمی گفتم بدتر میکرد. اخرشم از خیابون رد شدم و در حالیکه سگه اونور خیابون با نگاهی محتوی این پیام که "حالا بعدا سرویس خواهی شد" پارس میکرد  و منم با نگاهی محتوی این پیام که "یا ولم میکنی یا با موشتابا طرفی" وی را ترک نمودم.

قشنگ وقتی رسیدم خونه، دیوارو بغل کردم گفتم مرسیییی مرسیییییی بالاخره رسیدممممم :||| 

چرا جدیدنا انقد خوابم میاد همش؟ 

+ ری ری دیگه سرگردون نیست و خوشحالم. کاشکی بدونه که براش خوشحالم! کاشکی بفهمه. 

+ الان تو حالتی ام که دیگه از سبا بدم نمیاد مدتهاست، ولی توانایی تحمل صبا و صبا رو ندارم. دست خودم نیست.

+ میدونستید اسم منم قرار بوده صبا باشه؟ الان سه تا دوست دارم به اسم های سبا و صبا و صبا، اگه خودمم صبا میشدم دیگه به خدا می زدم رگمو، زندگی خیلی سخت بود اون جوری!

+ دلم برای غررررررررق شدن توی اینستا تنگ شده ولی هنوزم پایبند قولم به نصب نکردنش هستم!

 


یک. بنظرتون کسی که کنکوریه و از قضا امتحان گسسته داره ظهر پاندای گ فو کار، عصر لیگ دسته یک والیبال نشسته مردان و شب قراره دورهمی ببینه دیگه چیزی برا از دست دادن داره؟

دو. امروز سه بااااار ظرف شستم :| قدر نمیدونید که من چقد زن زندگیم :))) ولی همه اینکارا رو کردم که درس نخونم :)))))

سه. تو دفترچه ای که غزل بهم هدیه داده یه چیزایی نوشتم. روزای قشنگ تو راهه. الان نه. ولی میان. من مطمئنم که به آرزوم میرسم. 

چاهار. امروز رفتم جلو آینه و با خودم حرف زدم. آیندمو گفتم. چشمام برق میزد. میخندیدم. 

پنج. به قول کلاه قرمزی یه بار غصه خوردم. توش مو بود دیگه نخوردم. 

بیاید دیگه غصه نخوریم. ارزش نداره. الان این نظرمه. ولی وقتی که به اون آرزوم رسیدم بهش ایمان میارم!

شیش. دیروز داداش کوچیکم از رو مبل خورد زمین و حقیقتا ًً تف به این شانس که کتابخونه بودم و این صحنه رو از دست دادم که برای سالها خندیدنم کافی بود. امروز و فردا خونه ام و متاسفانه این صحنه تکرار نشد :(

هفت. با وجود سردرد و اینکه بشدت سردمه و نمیدونم چرا گرمم نمیشه و حتی با وجود اینکه نتونستم راضیش کنم که برا 23 دی کنسرت رضا بهرام بلیط بگیریم و اینکه حس خوبی به وضعیت درسیم ندارم و چشمام داره از کاسه در میاد و چند نفر به شدت رو اعصابمن خوشحالم.

هشت. چرا عددا رو فارسی نوشتم؟ الان اون "چاهار" رو مخ فرهیختگان بیانه میدونم. ولی حقیقت اینه که دوسسسس دارم :)))))

نه. بعد امتحان نیکی بهم گفت که چهل تقسیم بر پنجو اشتباه نوشته. تا ساعت ها خیره به دیوار فکر میکردم که خدایا چهل تقسیم بر پنج چند میشه؟


قبل امتحان شکیبا بهم گفت که ببین وسط امتحان اگه یه چیو بلد نبودم ازت پرسیدم یا یه چیزی خواستم اصلااا هووول نکنیاااااا. 

منم گفتم بااباااا تو منو دست کم گرفتی؟ حلهههه حاجی روالِ رواله.

وسط امتحان دستشو اورد سمتم.

من: چیییییهههه چیییییشدههههه یااااا خدااااا یاااا ابووالفضللللل چیکااااار کنممممم

شکیبا پوکر محض شد و گفت غلط گیرتو بده. 

من: غلططططط گیرررررر ؟؟ غلططططط گیررررر چیهههههه؟؟ غلللط گیررررررر. کدوووومههه؟؟ من غلط گیر دارمممم؟؟؟ کووووو؟؟؟ غلط گیررررر :| 


سردمه، نقطه به نقطه بدنم غرق درده، خسته و لِهه، کوفته و داغونه ولی خوشحالم. هندزفریم رسماً مُرده و خب منم با آهنگ سیروان مردم. صبح یادم رفت برم مدرسه! کلاسی بود که باید می رفتم، کتابخونه بودم. ری ری باهاشون حرف زد که بذارن بدون لباس مدرسه برم سر کلاس. 

فکر کنم فقط من این توانایی رو دارم که شب امتحان هندسه ترم برم سینما و مطرب ببینم. سرگرم کننده و البته دردناک بود. هنوزم نمیدونم اسم اون تپلوعه محسن کیاییه یا مصطفی ولی میدونم خیلی احمق اسکل پاتریکه :))))) خیلی دوست داشتم موهام مث اون دختر خواننده هه باشه ولی حقیقتا ً هیچ شباهتی بهشون نداره.

امروز تو کتابخونه به اون خانومه کمک کردم که رو میزا شماره بزنه. کم مونده بود منو بگیره :|

امروز ناهار نخوردم که خیر سرم چاق نشم. ولی. شب بعد سینما دیگه تصمیم گرفتم که دیگه تصمیم نگیرم چاق نشم :)))))

شبتون گوگولی. میشه دعا کنید امتحانمو بد ندم؟ مرسی  


اگر چه عمری ای سیه مو چون موی تو آشفته ام

درون سینه قصه این آشفتگی بنهفته ام

ز شرم عشق اگر به ره ببینمت

ندانم چگونه از برابر تو بگذرم من؟

نه می دهد دلم رضا که بگذرم ز عشقت

نه طاقتی که در رخ تو بنگرم.

دل را به مهرت وعده دادم، دیدم دیوانه تر شد

گفتم حدیث آشنایی، دیدم بیگانه تر شد

با دل نگویم دیگر این افسانه ها را

باور ندارد قصه مهر و وفا را

مگر تو از برای دل قصه وفا بگویی

به قصه چون شد آشنا غصه مرا بگویی

 

+

بشنویم.


اگه فردا مث من سیاه بخت امتحان دارید براتون ارزو میکنم بترید و اگرم ندارید ارزو میکنم بترکید. نفرین خدایان امون بار دیگر بر شما باد اصنشم.

+ چشمام از کاسه و گوشام از لاله داره در میاد :| اهل دلاش میفهمن چی میگم -__-

+ شما رو به شنیدن دعوت میکنم:

بفرمایید


بنظرم بد موقع به دنیا اومدیم هممون. همه ماهایی که تو شرایط فعلی ایران زنده ان اشتباه به دنیا اومدن. روزای تباهین و روزای تباهتری توی راهن. 

نمی دونم ولی می دونم یه چیزیو. اونم اینه که زمین رو "کثافت" پر کرده. دنیا رو "لجن" گرفته. گند زدیم به کره قشنگی که خدا بهمون هدیه داده. نمی دونم پول و قدرت و کشتن میلیون ها نفر توی جنگ هر کشوری قراره توی اون دنیا به عاملشون کدوم عذاب جهنمو بدن؟ ولی بیاید قول بدیم اگه تو هر قبرستونی یه کاره ای شدیم "آدم باشیم. ظلم نکنیم. وجدان داشته باشیم. لجن نباشیم. تشنه پول و قدرت نباشیم. ما قراره بمیریم هممون. هممون."

الان دیگه فکر کنم با شنیدن صدای هلیکوپتری چیزی ندوم مثل بچه ها زل بزنم بهش و ذوق کنم. احتمالا صدای اون هلیکوپتره آخرین صدایی باشه که می شنویم. 

من از خدا اگه هست! اگه سر جاشه! اگه می بینه! اگه دید اعضای جدا شده بدن هر بچه ای رو تو جنگ! اشکای بچه ها رو! خون میلیون ها آدم! اگه دید جوون رشیدی که استخوناش تو یه بقچه تحویل داده شد به مادرش! اگه خدایا میبینی جنایتای مخلوقاتتو سر کینه، انتقام، پول و قدرت، خدایا اگه می بینی من ازت میخوام که تمومش کنی. خدایا اگه هستی! خدایا اگه وجود داری ازت میخوام که از دل همه سنگ دلی و آدم کشی و نسل کشی و جنگ طلبی و زشتی و حرص و طمع و کینه رو دور کنی. 

+کره ی آبی داره به کره ی قهوه ای تبدیل میشه!!!
 


ترور ژنرال پر افتخار ایرانیا، حدود 500 میلیون حیوونی که توی استرالیا جزغاله شدن، 80 تا هموطن کرمانی که بخاطر بی عقلی مسئولین و خیلی دلایل دیگه له شدن، 140 تا هموطن که با سقوط هواپیما تیکه تیکه شدن (و پوشش خبری داده نمیشه) زن و مرد و بچه. وای به حال ما. وای به حال بچه هامون که عهد ببندیم هیچ انسانی رو ما وارد کره زمین نکنیم. 

+ دی ماه همیشه نحسه. همیشه نحسه. پلاسکو آخ پلاسکو. اتوبوس مرگ دانشگاه آزاد.

+ روز به روز این خاک داره بیشتر له میشه. ما داریم له میشیم. آینده مون. همه چیمون. قربانی پول، قدرت، فساد و وحشی گری شدیم و میشیم و روز به روز بیشتر حتی.

+ بیاید احمقانه تکرار کنیم :


کیبوردمو عوض کردم. اون کیبورد داغونه رو گذاشتم که مال گوگله. چون این امکان رو داره که بک گراند بذاری براش و من یکی از بک گراند های فضاییمو گذاشتم و سوتی های تایپی آینده و حال و سرعت کند تایپ رو فدای یک تار موی منظره شگفت انگیز و جنون آور فضا می کنم و امشب که فردا شد آرزو می کنم که وقتی مردیم اختیار کنیم که بهشت و جهنممون کجا باشه. من جهنمم رو ونوس انتخاب کردم. ترجیح میدم توی یه جهنم با شکوه و دلفریب بسوزم.

از فرجه امتحانات بیزارم بیزار. 

دلم میخواد رو دیوار اتاقم یه تصویر از فضا باشه. مثلا از کهکشان آندرومدا. ولی تنها شاهکار هنری محدود میشه به چش چش دو ابرو دماغ و دهن یه گردو». دلم میخواد یه عالمه کتاب ساینس فیکشن از همین فضاییا که این پسر شه مو فرفری میگه داشته باشم. یه بار ازش بپرسم پس چرا وقتی من لباس چروک میشم شبیه باقالی میشم؟ دلم میخواد یه رم بی نهاییییتتتتت ترا بایت داشته باشم توش همش فیلم فضا باشه و صد البته یه کلکسیون از خاک سیاره ها و شهاب سنگها. یه لباس فضا نوردی حتی شده آستینش حداقل :`( یه تلسکوپ ناقابل هم که دیگه این حرفا رو نداره. حتی بلد نیستم پس زمینه قالبو یکی از اون عکسا که سبا فرستاده و مربوط به فضان بذارم :`| 

پول چند تا پفیلا رو برای خرید اینا باهاس پس انداز کنم؟ یعنی دیگه پفیلا نخورم؟ :(

+ چقد همه چی سیاه سفیده.


امروز که بیدار شدم دعا کردم که دیگه نه خبری از موشک و انتقام و کوفت و زهرمار باشه نه هواپیما و فلان و بهمان و نه استرس امتحان شیمی. دیدم داره برف میاد. رفتم کنار پنجره نشستم و حسابان خوندم. تصمیم گرفتم دیگه به هیچی فکر نکنم. مصیبت خیلی زیاده. بیشتر از هواپیما. داشت خوب پیش میرفت که هموطنان عزیزمون سقوط کردن تو دره. دیدید میگم زیاده مصیبت؟ اصن فکرشو بکنید، ما اینجا خودمونو نابود کنیم برای مرده ها و اونا توی یه دنیای دیگه ان، به اونا بد نمی گذره. اونا باید به حال ما گریه کنن. ماییم که باید غصه مونو بخورن. پس شمام پاشید و بس کنید. ماییم که تو جهنمیم، ماییم که باید برامون گریه کنن. بسه :) مصیبت ها تا ابد هستن و برای ما اسمشون مصیبته. برای خودشون ورود به یه دنیای جدید و خلاصی از جهنم قبله. من دیگه هیچی برام مهم نیست :) دیگه میخوام به همه اخبار بخندم، به دردناکترین و منزجر کننده ترینشون. خسته شدم از غصه خوردن برا آدما. ما که سرنوشتمون اسیر یه مشت آدمِ شکم سیر شده غصه نداریم؟ به جا غصه خوردن پاشیم آیندمونو از حلقومشون بکشیم بیرون. من این کارو می کنم. برای لبخند خودم. برای حال خوب خودم.


از اینکه فردا آخرین روز غم انگیز این مدته خوشحالم‌. بعد از یک ماه به روال عادی زندگیم برمیگردم هرچند پر مشغله هرچند گریه آور هرچند استرس زا و پر از دویدن. ولی دوست داشتنی. حداقل بی خشم. 

+ از پلی لیست تکراریم حالم به هم میخوره. و حتی از رضا بهرام. به شادمهر عزیز روی آوردم.

+ چیزی شنیدم که از غصه ام کاست ولی بر نفرتم افزود :)

+ از لحاظ وضعیت جسمانی فعلی توی دیوارم!

+ دلم دایناسور خواست :(


از این که دخترم و اکثر دوستام دخترن و مجبورم برای تک تک رفتارام توضیح بدم بهشون که منظوری نداشتم و از اینکه انقد لوس، نازک نارنجی، خاله زنک و تو فاز و نازی ان و خودشونو قد ملکه انگلستان دست بالا میگیرن و فکر میکنن دنیا برا خودشونه و انقد خودخواه و بدبینن متنفرم. 

مُ

تِ

نَ

فِ

رَم

.

+ ۴شنبه ۱۸ سالم میشه و ۱۸۰۰ سال زندگیمو صرف این کردم که سوءتفاهم های خودم و بقیه رو برطرف کنم.


۱. حیف که صدام شبیه غازه وگرنه یه پست صوتی شونصد دیقه میذاشتیم. خسته ام و حال تایپ ندارم اما ثبت چند ساعت حال خوب، به حال خوب بعدهام کمک میکنه.

صبح آغاز ۱۸ سالگی خود را چگونه آغاز کردید؟ 

اولندش که شبش خوابم نبرد. چون فکر میکردم که قراره تو راه ماشین بزنتم و پام بشکنه و نرسم سر قرار با بچه ها.

صبح ساعت ۵ پا شدم مدیریت خوندم :)) بعدم تا ساعت ۲ مدرسه بودم :)) کسی که ۴ ساعت بی وقفه شیمی داشته چیزی برا از دس دادن داره؟ :))

کلی تو مدرسه خندیدیم و دریا و رانا و هستی روی پچ پچ دوتا دونه چوب کبریت گذاشتن و من فوتشون کردم و برف شادی و وای وای تولدم مبارک :))

بعدم که اومدم خونه و حاضر شدم. و به یه نتیجه مهم رسیدم. ذره ای، ذره ای در مقوله آرایشگری مهارت ندارم :)) هیچی دیگه مث کلنگ پا شدیم رفتیم :)) 

با ری ری رفتیم هندزفری خریدیم و یادم نمی آد چی پیش اومد که به یه یارویی بجا خواهش میکنم» گفتم خواهل میکنم» :| داشتیم با ری ری راه می رفتیم که من با دیدن مغازه جوراب فروشی عنان از کف دادم و بعد ری ری دستمو کشید که بریم پی کارمون. از پاساژ که بیرون اومدیم ری ری گفت وای جاش گذاشتم و دوید رفت! کمتر از یه دقه بعد برگشت و من وقتی کادوشو دیدم و دیدم کنارش یه جوراب خوشگل هم گذاشته دلم قنج رفت براش :) یادم افتاد که اون سری هم برام یه جوراب کاکتوسی خریده بود :))

رفتیم کیک رو خریدم و خیلی خوشگل بود انصافا. ولی ما خب به رسم شیرینی فروشی آشنا نبودیم و کلی اسکل بازی در آوردیم و خانومای فروشنده از دستمون حرص میخوردن و آقاهاشونم خنده :)) مثلا زنه سه بار گفت کیکتون رو ترازوعه بردارین. و ما سه بار پرسیدیم ببخشید کیکمون کو؟ خب آخه توی جعبه بود و جعبه ش هم قاطی باقی جعبات :)) 

بعد مثلا بهمون فیش داده بودن بریم صندوق حساب کنیم بعد ری ری جوگیر شده بود فیشه رو مچاله کرده بود انداخته بود ته کیف من :))

بعد من میدونستید که یه تراول پنجاهی اضافه دادم به آقاهه؟ بعد خودم نفهمیدم و ری ری فهمید :)) وگرنه الان داشتم با الاغ بر می گشتم خونه :))

داداشم چون می دونست من در ازای هر دو قدم بیست قدم با مغز میوفتم زمین برامون اسنپ گرفت و ری ری زحمت حمل و نقل کیکو کشید و خیلی هم سخت بود چون کیکه ارتفاعش از جعبه بیشتر بود و با اون وضعیت رفتیم فروشگاه  و چاقو بشقاب خریدیم :/ حس میکردم با ری ری اومدیم خرید جهیزیه :/ نگهبانش ولمون نمی کرد میگفت باید بهم کیک بدین :/ 

بعدم رفتیم توی کافه و میز گنده هه رو اشغال کردیم و مث این مامانبزرگا زنبیل گذاشتیم چون دو تا میز کنار هم بود. از این بادکنک بززگا که عددن خریدیم و رفتیم پرسیدیم اصن میشه تو محیط این کافه چنین حرکتی زد؟ بعد گفتن که آبزیا هرکاری عشقتونه بکنید :) حقیقتا خیلی حال کردم باهاشون. اون سری هم اگه اون پسره نبود با تف باید شمع ری ریو روشن میکردم هرچند از اینکه بلد نبودم با فندکش کار کنم کلی خندید :)

یه پسره هم بهمون دوتا نی داد بادکنک گنده ها رو باد کنیم :)) کلا همه بسیج شده بودن :))

بچه ها اومدن و اینا. نیکی خواب مونده بود :| یهو آهنگ تولدت مبارک پخش کردن بعد من و صبا کلی ژست گرفتیم فکر کردیم با ما ان ولی خب با ما نبودن و در آنِ واحد از دوتا خانوم متشخص تبدیل به پی پی شدیم :)))))))))))))) کلی خندیدم به حرکتمون ولی خب با وساطت نیلی برا ما هم آهنگ بذارن :)))) 

حتی تا دم در دستشویی هم عکس و فیلم گرفتیم :)) بعدم رفتیم شهر بازی باز از اون ماشینا. و بچه ها بسیج شده بودن فقط به ماشین من بزنن و سیریسلی انقد به ماشین من زدن و ناگهانی و پی در پی پرت شدم این ور اون ور سر درد دارم :)) و واقعا ولم نمیکردن بچه ها هی میزدن :/ بعد یهو پسره گفت خانوم شالت! بعد بچه ها یهو همه باهم شالشونو سر کردن بعد دیدم داره به من نگاه می کنه. من همچنان درگیر بودم پانکراسم رو که بین فرمون و کمربند گیر کرده رو خلاص کنم که خب فهمیدم پسره با منه و منظورش اینه که شالت داره گیر میکنه به کف ماشین و قراره به فنا بری :))))))) با حرکت دسته جمعی بچه ها که یهو شال سر کردن خیلی حال کردم :)))) حس کردم یهو حاژ آقایی کسی اومد :)))

۲. غزل برام یه آبنبات چوبی قرمز هم خریده بود به جبران اون ۴ تا آبنبات چوبی انبه ای که بهمون غالب یا حتی قالب کردن.

۳. تا الان بیدار بودم مامانم بیاد خونه و براش بگم اینا رو. اومد و خب خوابید. دلم می پوسید اگه می گفتم.

۴. من عاشق آهنگ آدینه چارتار شدم مرسی مهرناز :)

۵. من پارسال این موقع دهن همه رو با این آهنگ سرویس کردم :

لینک

۶. بیاید اینو (

لینک) بذارید لاک اسکرینتون. بعد برا من عکس بفرستید :)) آخه شکمشو ببینید پاره شدههههه :))

۷. بادکنک گنده ها ترکیدن :)))

۸. سال دیگه هم وجود بی شیله پیله غزل هست؟ کفشای قشنگ صبا؟ صورت قشنگ سمانه؟ لپای مبینا؟ آرامش فاطمه؟ خوش تیپی نیکی؟ نیلی تپل؟ جوراب خریدن ری ری؟ خنده ها و چتری ایناروس؟ موهای سبز شورخید؟ 

۹. اگه غلط تایپی تو پست بود ببخشید نبخشید اصن برام مهم نیست :| چون اصلا توانایی دوباره خوندنشو ندارم.

۱۰. با ذکر اینکه وقتی برگشتم خونه، از یازده تا دوازده با هندزفری جدید و پاهایی که از خستگی می ارزید و چشمایی که از خواب داشت می رفت کلی تکرار میکنم کلی قر دادم توی تنهایی :)))

۱۱. آها کنار این قشنگیا بگم که فکر کنم دندون عقلم عفونت کرده و لثه م قد گوشت کوب باد کرده ولی من نمیخوام برم دندون پزشکی و هرگز نمیرم :))


۱. حیف که صدام شبیه غازه وگرنه یه پست صوتی شونصد دیقه میذاشتیم. خسته ام و حال تایپ ندارم اما ثبت چند ساعت حال خوب، به حال خوب بعدهام کمک میکنه.

صبح آغاز ۱۸ سالگی خود را چگونه آغاز کردید؟ 

اولندش که شبش خوابم نبرد. چون فکر میکردم که قراره تو راه ماشین بزنتم و پام بشکنه و نرسم سر قرار با بچه ها.

صبح ساعت ۵ پا شدم مدیریت خوندم :)) بعدم تا ساعت ۲ مدرسه بودم :)) کسی که ۴ ساعت بی وقفه شیمی داشته چیزی برا از دس دادن داره؟ :))

کلی تو مدرسه خندیدیم و دریا و رانا و هستی روی پچ پچ دوتا دونه چوب کبریت گذاشتن و من فوتشون کردم و برف شادی و وای وای تولدم مبارک :))

بعدم که اومدم خونه و حاضر شدم. و به یه نتیجه مهم رسیدم. ذره ای، ذره ای در مقوله آرایشگری مهارت ندارم :)) هیچی دیگه مث کلنگ پا شدیم رفتیم :)) 

با ری ری رفتیم هندزفری خریدیم و یادم نمی آد چی پیش اومد که به یه یارویی بجا خواهش میکنم» گفتم خواهل میکنم» :| داشتیم با ری ری راه می رفتیم که من با دیدن مغازه جوراب فروشی عنان از کف دادم و بعد ری ری دستمو کشید که بریم پی کارمون. از پاساژ که بیرون اومدیم ری ری گفت وای جاش گذاشتم و دوید رفت! کمتر از یه دقه بعد برگشت و من وقتی کادوشو دیدم و دیدم کنارش یه جوراب خوشگل هم گذاشته دلم قنج رفت براش :) یادم افتاد که اون سری هم برام یه جوراب کاکتوسی خریده بود :))

رفتیم کیک رو خریدم و خیلی خوشگل بود انصافا. ولی ما خب به رسم شیرینی فروشی آشنا نبودیم و کلی اسکل بازی در آوردیم و خانومای فروشنده از دستمون حرص میخوردن و آقاهاشونم خنده :)) مثلا زنه سه بار گفت کیکتون رو ترازوعه بردارین. و ما سه بار پرسیدیم ببخشید کیکمون کو؟ خب آخه توی جعبه بود و جعبه ش هم قاطی باقی جعبات :)) 

بعد مثلا بهمون فیش داده بودن بریم صندوق حساب کنیم بعد ری ری جوگیر شده بود فیشه رو مچاله کرده بود انداخته بود ته کیف من :))

بعد من میدونستید که یه تراول پنجاهی اضافه دادم به آقاهه؟ بعد خودم نفهمیدم و ری ری فهمید :)) وگرنه الان داشتم با الاغ بر می گشتم خونه :))

داداشم چون می دونست من در ازای هر دو قدم بیست قدم با مغز میوفتم زمین برامون اسنپ گرفت و ری ری زحمت حمل و نقل کیکو کشید و خیلی هم سخت بود چون کیکه ارتفاعش از جعبه بیشتر بود و با اون وضعیت رفتیم فروشگاه  و چاقو بشقاب خریدیم :/ حس میکردم با ری ری اومدیم خرید جهیزیه :/ نگهبانش ولمون نمی کرد میگفت باید بهم کیک بدین :/ 

بعدم رفتیم توی کافه و میز گنده هه رو اشغال کردیم و مث این مامانبزرگا زنبیل گذاشتیم چون دو تا میز کنار هم بود. از این بادکنک بززگا که عددن خریدیم و رفتیم پرسیدیم اصن میشه تو محیط این کافه چنین حرکتی زد؟ بعد گفتن که آبزیا هرکاری عشقتونه بکنید :) حقیقتا خیلی حال کردم باهاشون. اون سری هم اگه اون پسره نبود با تف باید شمع ری ریو روشن میکردم هرچند از اینکه بلد نبودم با فندکش کار کنم کلی خندید :)

یه پسره هم بهمون دوتا نی داد بادکنک گنده ها رو باد کنیم :)) کلا همه بسیج شده بودن :))

بچه ها اومدن و اینا. نیکی خواب مونده بود :| یهو آهنگ تولدت مبارک پخش کردن بعد من و صبا کلی ژست گرفتیم فکر کردیم با ما ان ولی خب با ما نبودن و در آنِ واحد از دوتا خانوم متشخص تبدیل به پی پی شدیم :)))))))))))))) کلی خندیدم به حرکتمون ولی خب با وساطت نیلی برا ما هم آهنگ بذارن :)))) 

حتی تا دم در دستشویی هم عکس و فیلم گرفتیم :)) بعدم رفتیم شهر بازی باز از اون ماشینا. و بچه ها بسیج شده بودن فقط به ماشین من بزنن و سیریسلی انقد به ماشین من زدن و ناگهانی و پی در پی پرت شدم این ور اون ور سر درد دارم :)) و واقعا ولم نمیکردن بچه ها هی میزدن :/ بعد یهو پسره گفت خانوم شالت! بعد بچه ها یهو همه باهم شالشونو سر کردن بعد دیدم داره به من نگاه می کنه. من همچنان درگیر بودم پانکراسم رو که بین فرمون و کمربند گیر کرده رو خلاص کنم که خب فهمیدم پسره با منه و منظورش اینه که شالت داره گیر میکنه به کف ماشین و قراره به فنا بری :))))))) با حرکت دسته جمعی بچه ها که یهو شال سر کردن خیلی حال کردم :)))) حس کردم یهو حاژ آقایی کسی اومد :)))

۲. غزل برام یه آبنبات چوبی قرمز هم خریده بود به جبران اون ۴ تا آبنبات چوبی انبه ای که بهمون غالب یا حتی قالب کردن.

۳. تا الان بیدار بودم مامانم بیاد خونه و براش بگم اینا رو. اومد و خب خوابید. دلم می پوسید اگه می گفتم.

۴. :))))))))

۵. من پارسال این موقع دهن همه رو با این آهنگ سرویس کردم :

لینک

۶. بیاید اینو (

لینک) بذارید لاک اسکرینتون. بعد برا من عکس بفرستید :)) آخه شکمشو ببینید پاره شدههههه :))

۷. بادکنک گنده ها ترکیدن :)))

۸. سال دیگه هم وجود بی شیله پیله غزل هست؟ کفشای قشنگ صبا؟ صورت قشنگ سمانه؟ لپای مبینا؟ آرامش فاطمه؟ خوش تیپی نیکی؟ نیلی تپل؟ جوراب خریدن ری ری؟ خنده ها و چتری ایناروس؟ موهای سبز شورخید؟ 

۹. اگه غلط تایپی تو پست بود ببخشید نبخشید اصن برام مهم نیست :| چون اصلا توانایی دوباره خوندنشو ندارم.

۱۰. با ذکر اینکه وقتی برگشتم خونه، از یازده تا دوازده با هندزفری جدید و پاهایی که از خستگی می ارزید و چشمایی که از خواب داشت می رفت کلی تکرار میکنم کلی قر دادم توی تنهایی :)))

۱۱. آها کنار این قشنگیا بگم که فکر کنم دندون عقلم عفونت کرده و لثه م قد گوشت کوب باد کرده ولی من نمیخوام برم دندون پزشکی و هرگز نمیرم :))


ما یادمون نمیره تصویر تلویزیون رو که نشون میداد گوساله هایی که داشتن با فیلم و عکس از پلاسکوی آتیش گرفته لایک و فالور جمع میکردن‌. ما یادمون نمیره که شما تمام لحظه هایی که اون گوساله ها با اشتیاق به صحنه روبروشون نگاه می کردن توی ساختمون قدیمی بودین و برای حفظ جون آدمایی که اصلا نمیدونستید تو ساختمون هستن یا نه داشتید وسط آتیش و دود دنبالشون می گشتید. ما یادمون نمیره که همه چی آوار شد و شما بودید زیر اون آوار تموم نشدنی. ما یادمون نمیره سکوت مرگبار تهرانو. ما یادمون نمیره ضجه هایی که از گوشه گوشه آسمون می شنیدیم. ما یادمون نمیره روزای انتظار و شبای برفی رو که‌ حداقل یه کلاه قرمز ببینیم وسط تیرآهنا. ما یادمون نمیره که وقتی گفتن یکیتون از زیر آوار اس ام اس داده لرزیدیم از امید. ما یادمون نمیره شما رو. جاتون توی بهشته و میشه به جهنم زیر پاتون که ما توشیم هم نگاه کنید؟ وقتی توی این دنیا بودین که کم نذاشتید، میشه از اونجا هم حواستون به ما باشه؟ ما حالمون خیلی بده.

 

 


۱. درست ۵ دیقه بعد از بیدار شدنت بگن تعطیلین و برا زهرمار کله سحر بیدار شدی چه حالی میشی؟ داداش من الان همون حالم :| 

۲. دیروز در کمد اتاقمو تو تاریکی وا کردم. بعد مث یخچال منتظر بودم داخلش چراغ روشن شه :))))

۳. شعار امروز بابام: هرکی امروز بره بیرون خره :|


ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. ازشون متنفرم. 


امروز با ری ری یک عالمه خندیدیم. ری ری برام آهنگ خوند. یه عالمه. بازم چایی خوردم. به معاون تپلوعه و دستیار مشاوره پسته دادم. دیر رسیدم سر کلاس و چون تو راه دویدن از پله ها با مغز افتادم زمین و بچه ها خندیدن موفقیت آمیز وارد کلاس شدم. امتحانو حدود ۱۸ میشم. معده م درد میکنه. قرص خوردم بدتر شد. وسط همه اینا مامانم یه چیزی گفت زدم زیر گریه‌. اون چیزه که شبیه ماگه ولی ماگ نیست و نمیدونم چی چیه اسمشو فردا افتتاحش میکنم. نتیجه شهریور تا دی درس خوندن، یه "شیدا جان!" پایینِ کارنامه قلمچی بود. اشکالی نداره. گند زدم آره. خیلی هم گند زدم. ولی کنار نمیرم. عاشق شبایی ام که از خستگی و خواب میزنم زیر گریه. 


به قول اون نی نیه سالام باچاها :)))

۱. ری ری میگه فلانی گفته من شبیه

نیکی کریمی ام. 

میگم شاید منظورش

فیروز کریمی بوده یا

کریم باقری اصن :) 

بی شعور از پله ها پرتم کرد پایین عرضم به خدمتتون که نقاط تحتانی بصل النخاعم آسیب ریزی دیده که حل میشه نگران نباشید :)

۲. با محاسبات ریاضی که تو برگه امتحان شیمی انجام دادم تماااام برگهای ریاضی دانان را ریزوندم :))))))))) مثلا یهو حال کردم یک دوم رو مساوی قرار بدم با پنج :))))) خب دوز دارم اصن :)))

۳. امروز یهوووو وارد دفتر مشاوره شدم دااااد زدم من میخوااااام برم خونمون. به دوتا دونه بچه تپلا سپرده دم دفتر باشن هروقت منو دیدن بیرونم کنن :| عشق موج میزنه اصن :))

۴. از ته دلم میخواد برم یه جا فقط بدوم! با آدمای بدوییم فقط. تند بدوییم و بخندیم و داد بزنیم. سعی کردم تو راهرو بدوم ولی ری ری فقط دو دور بیشتر باهام نزد و در ادامه با عژیژم دیشب شیژی ژدی؟» مواجه شدم.

۵. دیروز دختره اومده دم در کلاس میگه کسی ژلوفن داره؟

خب منم قطعا از مشکلات شنیداری جدیدم مطلعید بخاطر هندزفری :)) 

فک کردم میگه فلافل دارین؟ از تو کیف ری ری ساندویج در آوردم وسط کلاس به دختره میگم بیا. بعد دیدم همینطوری نگاهم میکنه. معلم و بچه ها هم همینطور با برگهای ریخته. ری ری دستمو کشید و با قیافه اینجوری o.O ساندویچ رو برگردوند تو کیفش و منم واه واه ملت چقد خسیس شدن» گویان لقمه نون پنیر گوجه م رو از تو کیفم در آوردم به دختره میگم فلافل نباشه اشکال نداره؟ 

دختره جیغ کشان سر به دفتر نهاد :))) معلممونم از دیروز تا حالا ساندویچ میبینه تشنج میکنه :))) بچه ها هم که خب دیگه با وجود من تو کلاس چیزی برا از دست دادن ندارن :)))

۶. امروزم مث اون روز شد. از رو تخت مث مومیاییا پا شدم رفتم رو مبل خوابیدم. بعد از رو مبل پا شدم رفتم تو ماشین خوابیدم. بعد از تو ماشین پا شدم رفتم تو کلاس خوابیدم. ری ری میگه عژیژم باژ معتاد شدی؟

۷. نفیسه یه ماگ داره. روش ببعی داره بعد رنگی رنگین بعد شبیه زرافه ن :))) عاشقش شدم بعد بچه ها دعواشون شده بود کی کدوم باشه منم از غفلت بچه ها استفاده کردم، یه دونه ببعیه دور ماگ نبود، توی ماگ بود تنها. تصمیم گرفتم اون باشم :)) 

۸. با یه گربه هه هم دوست شدم :)))) اسمشو هنوز انتخاب نکردم. موشتابا و جاوات رزرون. پیشنهادی داشتید بندازید تو صندوق.

۹. وقتی یکی با من و ری ری حرف میزنه یهو یه جواب یکسان و همزمان میدیم بعد طرف مقابل با برگهای ریخته رهسپار قطب میشه. 

 

+ اینو شما نخونید. کد می باشند‌ مخصوص یادآوری امروز :) 

بنر _ سدیم نیترات _ present _ سی و شیش سی و شیش احمد :)) _ آلما. _ شیدای.؟ _ کارین و دوستانش! 


امروز فی الواقع گند زدم. هیچ غلطی نکردم. تمام تلاشم ۷.۵ ساعت بود و بقیشم نه اینکه استرااااحت باشه یا غنی کردن اورانیوم. مث افسردگان پس از زایمان زل زده بودم به نوشته ها به فرمولا. حتی نون پنیر گوجه هم توانایی شستن و بردن رو نداشت. و حتی آهنگ جدید رضا بهرام. و حتی ذوق دیدن عکسهای دوتاییشون. دلم برا مرمر تنگ شده. برا بغل گرم و بی منتش. برا چشم هاش که بخاطرم خیس میشه و برا چشمام که نمیذارم راهشون باز شه. از فردا و هر چهار زنگش متنفرم. از چشمای سبز اون متنفرم. از این لفظ ۵ماه» لعنتی متنفرم. از اینکه ترکیه زله اومده، از کلمه انفجار و از اینکه با وجود تا ساعت ۹ خوابیدن خوابم میاد متنفرم. و از کرونا و خفاش و صبا و سبا و نیلی و نیکی و هر خر دیگه ای.

 

+ تولد فیزیکدان جذاب خوش صدامون مستقر در گرین گیب، سرکار خانوم

آنه شرلی رو تبریک میگم. 


۱. اگه امروز یه دختریو دیدین هندزفری به گوش، له، با چشمای گود رفته و اشکی ناشی از مریضی داره تلاش میکنه بین نرده های چهارراه ولیعصر یه راه برای رد شدن از خیابون پیدا کنه من بودم. 

۲. امروز سر آزمون پارکینسون گرفته بودم. مداد می افتاد زمین، مداد و برمیداشتم پاک کن می افتاد. پاک کنو بر میداشتم دفترچه می افتاد. دفترچه رو برمیداشتم پاسخنامه می افتاد. پاسخنامه رو بر میداشتم باز مداد می افتاد و این چرخه تا حدودا ۱۲:۴۰ ادامه داشت :|

۳. امروز داداشم میخواست برام اسنپ بگیره، بعد یه نگاه به قیمت کرد یه نگاه به من بعدم تصمیم گرفت خودش منو ببره :)))))))))))) هیچی دیگه حاجی کلی تو راه قر دادیم :))))))

۴. Never got the chance to say your last goodbye.

۵. بعد آزمون که با تباه ترین حالت ممکنم رسیدم خونه و در انتظار یه پتو برای گریه کردن زیرش، منو کندن بردن بیرون.

۶. شما رو دعوت میکنم به گوش کردن یکی از بهترین صداها. 

 

 

برای ری ری فرستادمش و منتظرم یادش بگیره تا مث همیشه تو اون آزمایشگاهه برام بخونه و من فقط وایسم و چشمامو ببندم و انقد گوش بدم تا تموم شم.


امروز به بودنِ سپی و مری و مامان بزرگ گذشت. با وجود گذشتن تولدم برام کادوهای خفن آوردن :) عکسای قدیما رو دیدیم و من چقد استرس کشیدم که سپی عکسای قبل طلاقو نبینه. تازه یه گل کوشولو هم رو کادوهاشون بود :))

آقا اومدم ادا این خارجکیا رو در آرم با آسودگی به تخت تکیه بدم فهمیدم پشتم خالیه چنان با مغز افتادم  از رو تخت زمین که هرچی نوسان خوندم پرید :))) الان خودم به نوسان افتادم هارهار :)))

گل کوچولوی جذابم رو به همراه حسابان مشاهده میکنید که هرگز توش استعدادی نداشتم، ندارم و نخواهم داشت.

+ از شدت استرس نمیتونم درست نفس بکشم و جالبیش اینه که حتی دلیلشم نمیدونم.


دو تا دختره هستن تو کلاس از مهدکودک باهم دوستت بعد یکی به اون یکی گفت عزیزم قربونت برم! خیلی یهویی

بعد اون یکی کلی ناز و عشوه متقابل که فدات بشم و این صوبتا.

بعد من حواسم نبود به اونا، با یه قیافه برگ ریخته ای داشتم به تخته نگاه میکردم با نگاهی مبنی بر اینکه خدایا الان زاویه ۱۰۹.۵ درجه ای بین پیوند های آب خب به من چه؟»

ری ری داشت به اونا نگاه میکرد بعد مثلا می خواست بدونه واکنش من اگه اون یهو بهم بگه قربونت برم چیه؟

منم با همین قیافه، دقیقا همین قیافه (

لینک) برگشتم و گفتم هااااااا؟ چیییییییی؟»

تصمیم گرفتیم همچنان به هم فحش بدیم و از این گوگولی مگولی بازیا در نیاریم دیگه.

+ دیروز رسیدم امیر کبیر دیدم یکی شبیه آنه از دوردست ها داره نگام میکنه و یه لبخند ریزی هم داره. فک کردم آنه ست و با یه نیش گشاااااااد شروع کردم دویدن سمتش بعد هرچی نزدیک تر میشدم به این نتیجه رسیدم که اگه آنه باشه اینجوری با برگهای ریخته نگاهم نمیکنه قطعا و فهمیدم که خب یقینا آنه نیست :)))) هیچی دیگه حاجی یه عالمه ضایه شدم و واسه اینکه طبیعی جلوه کنم نگاهمو دادم به پشت دختری با برگ های ریخته و الکی تا ته دانشکده هه رفتم و دور زدم برگشتم :|| هیچی دیگه توی امیر کبیر هم سوتی دادم ینی خدا :| وای الان یادم افتاد حتی مث این اسکلا براش بای بای هم کرده بودم :)))))))))

+ آزمون گزینه ۲ یه هفته عقب افتاد و عمیقا جیغ زدم.

 

 


۱. خواستم بگم اگه امروز توی هیاهوی ناتموم تجریش، بوق بوق ماشینا برا زودتر رسیدن، ترافیک سرسام آور، شلوغی، آلودگی و سرما، یه اتوبوس دراااز رو دیدین که با صدای دیش دیریدیدین می لرزه اون ما بودیم. سی چهل تا دختر که حقیقتاً اسکل شدن و با آهنگ امشو شوشه قر میدن :))) مطرب رو دیدیم و من کسی بودم که دوبار دیده بودمش و غصه نخوردم چون بودن کسایی که برای بار پنجم شیشم می دیدن :))

۲. ری ری مثل همیشه دهن منو سرویس کرد چون با هر قدم که می رفتیم میگفت روسریم خوبه؟ موهام فلانه؟ مانتوم بهمانه؟» ای خب مرگ.

۳. امروز بچه ها منو دیدن برگ هایشان ریخت. از بس همیشه با لباس مدرسه شبیه کوکبم :)))

۴. بدن من خیلی باحاله. یه قانون نانوشته هست اینکه روزی که دل درد ندارم سر درد دارم. روزی که سردرد ندارم دل درد دارم.

۵. سرم داره منفجر میشه!

۶. توی سالاد رستوران پشم طلایی مردونه بود :))))))))))))))))))))) قراره فردا به بچه ها بگم :))))))))))))

#ستاد_کوفت_کردن_اردو_به_دختران_سرزمینم

۷. مدیرمون اسم منو میدونه و میدونه من دوست ری ری ام. اصلا از این اتفاق خوشحال نیستم :|

۸. حدوداً سه تا پفیلای گنده خوردم. موقع فیلم‌ پرخوری عصبی گرفته بودم :))))))))

۹. بنظرتون برم به مصطفی کیایی بگم باهام ازدباج کنه یا سربازی برم بعد؟

۱۰. من بالاخره یاد گرفتم خط چشم بکشم :)))))))) اونم تازه یه کوچولو و نازک :)))) تازه اونم با استفاده از چسب نواری :))))) به همگان اطلاع دادم و همگان برام ایستاده کف زدن. موفقیت بزرگیه :))))))) (برا من :/)

۱۱. بچه ها میگفتن شبیه زنداییا شدم، ری ری شبیه عمه ها :)))))))) جنبه ندارنا :))))))) حقشونه فردا با ساق دست و هدبند و چادر برم مدرسه :))))

۱۲. از ری ری متنفررررررررررررررم. سماق رو توی بشقاب من خالی کرده میگم نکککککککککن من بدم میااااااااد بعد یکی میزنه تو سرم میگه خاک بر سرت سماق نمیخوری. بعد باز میریزه. یکی میزنم تو سرش. آبلیمو رو بر میداره باز خالی میکنه تو بشقابم. میگمممممممم نکککککککککننننن نرییییییییززززززز باز میگه خاک تو سرت آبلیمو نمیخوری. باز میریزه :| همینه دیگه وخشیه کراشش نمیگیرتش.

بعد میگه تو دوغ نخور دوغتو بده من. میگم ینی دوتا بخوری؟ میگه آره. میگم خاک تو سرت باید باکلاس باشی همین یه دونه خودتو نصفه بخوری :)))))) 

همه اینا حیله بود که دوغ ندم بهش دختره سلیطه :))) 

۱۳. دلم میخواد در همین لحظه بمیرم و زندگیم دیگه ادامه نداشته باشه. از اینکه این همه خودمو برای گریه نکردن کنترل میکنم و مجبور میکنم خودمو برای پشت میز نشستن، درس خوندن و نمردن متنفرم. از اینکه میدونم ته تهش هیچی نیست.

سیزده نحس :)


دو تا دختره هستن تو کلاس از مهدکودک باهم دوستن بعد یکی به اون یکی گفت عزیزم قربونت برم! خیلی یهویی

بعد اون یکی کلی ناز و عشوه متقابل که فدات بشم و این صوبتا.

بعد من حواسم نبود به اونا، با یه قیافه برگ ریخته ای داشتم به تخته نگاه میکردم با نگاهی مبنی بر اینکه خدایا الان زاویه ۱۰۹.۵ درجه ای بین پیوند های آب خب به من چه؟»

ری ری داشت به اونا نگاه میکرد بعد مثلا می خواست بدونه واکنش من اگه اون یهو بهم بگه قربونت برم چیه؟

منم با همین قیافه، دقیقا همین قیافه (

لینک) برگشتم و گفتم هااااااا؟ چیییییییی؟»

تصمیم گرفتیم همچنان به هم فحش بدیم و از این گوگولی مگولی بازیا در نیاریم دیگه.

+ دیروز رسیدم امیر کبیر دیدم یکی شبیه آنه از دوردست ها داره نگام میکنه و یه لبخند ریزی هم داره. فک کردم آنه ست و با یه نیش گشاااااااد شروع کردم دویدن سمتش بعد هرچی نزدیک تر میشدم به این نتیجه رسیدم که اگه آنه باشه اینجوری با برگهای ریخته نگاهم نمیکنه قطعا و فهمیدم که خب یقینا آنه نیست :)))) هیچی دیگه حاجی یه عالمه ضایه شدم و واسه اینکه طبیعی جلوه کنم نگاهمو دادم به پشت دختری با برگ های ریخته و الکی تا ته دانشکده هه رفتم و دور زدم برگشتم :|| هیچی دیگه توی امیر کبیر هم سوتی دادم ینی خدا :| وای الان یادم افتاد حتی مث این اسکلا براش بای بای هم کرده بودم :)))))))))

+ آزمون گزینه ۲ یه هفته عقب افتاد و عمیقا جیغ زدم.

 

 


اگر غول سیاه افسردگی مرا نبلعد، غول قهوه ایِ مشتقِ عزیز، نوسان و موج گرامی، جریان های سری و موازی، نیرو محرکه، گراف، پارامترهای بیضی و هزاران کوفت و درد و زهرمار دیگر قطعا این کار را می کند.

+ زاویه بین نیم مماس چپ و نیم مماس راست یه تابع دخلش به من چیه ناموسا؟ یکی به من بگه. 

#غرغرو.

+

بشنویم. هرکی گوش نده زاویه نیم مماس چپ و راستشو گم کنه به حق پنشتن.

+ پروسه ثبت نام کنکور حتی از پروسه زایمان هم سختتره. اینو امروز فهمیدم.


۱.خبری از حال بد، درس نخوندن، استرس و بغض های بی دلیل نیست و سعی میکنم هرچقد هستو با حال خوب بخونم. فیل خریدم :))))) و بهش نگاه میکنم و سفت سفت بغلش میکنم و کمتر احساس تنهایی میکنم موقع درس خوندن. باهم شیمی میخونیم و خیلی چلوندنیه :))) پلن بعدیم دایناسوره :)))))) من تصمیم گرفتم یه مغازه پر از این چیزا بزنم :))) فروشنده هاش چطوری میتونن از ذوق نمیرن؟

۲.هوا انقد سرده که کاپشن داداشمو پوشیدم :))))) 

۳.من و ری ری همزمان سرماخوردیم و شرایط بشدت خنده داریه. ازش میپرسم خوبی؟» میگه دَ» :)))) بعد همش استرس داره موقع خندیدن یهو یه حباب بزنه بیرون :))))))

۴.ما نه تنها انقد بدبختیم که امروز رفتیم مدرسه، بلکه چهار و نیم تعطیل شدیم! و اتفاقا چقد حالم خوب بود. چرا؟ چون عربی نداشتیم :)))))))) 

۵.یه چیزای بشدت خوشحال کننده و امیدوارانه کشف کردم که تنها انگیزه این روزامن‌.

۶. چقد خوشحالم که فردا چهارشنبه ست.

۷. داره عید میشه! چرا یکی به زمان آدمو سگ بگیره جو نگیره» رو یادآوری نمی کنه؟

۸. فییییییییییییییییل:))))) دایناسووووووووورررررر :))))

 


تنها بودم، در اتاقم وا بود خب قطعا.خبر مرگم دو دقه خوابیدم، یه لحظه پا شدم دیدم در اتاقم بسته ست، باز خوابم برد، بیدار که شدم در اتاق باز بود ولی هنوز هیشکی نیومده بود و تنها بودم :)))))

گزینه۱. خاک عالم بر سرم، جنی شدی.

گزینه۲. بسم الله الرحمن الرحیم.

گزینه۳. سنجاق بذار بالا سرت.

گزینه۴. حالا شی ژدی؟


دیشب به تب و لرز و نفس تنگی و نخوابیدن گذشت. امروز هم به تب و لرز، گریه، بدن درد، سرگیجه و ناله و مرگ گذشت. از دستی که داره کنده میشه هم نگم، خدایا مشکلی ندارم این چیزا رو میدی به آدم، ولی ناموسا چندتا چندتا نه، یکی یکی بده آدم بتونه هندل کنه. سه تا کاپشن، سه تا پتو. 

+ بخاطر کارنامم فلش بهم داد مدرسه و از الان ذوق اینو دارم که خدا جون ینی چی بریزم توش بعد کنکور ؟:))) اسکل :)))


شبکه بلوری ف رو با ری ری جفتمون دوتایی همزمان گفتیم شبکه فلوری ب :| 

و این بار برگهای مندلیف را ریزاندیم :)))

+ موطلایی خرسی رو که دیروز بهش کادو دادن خیلی گنده بوده نتونسته ببره بخونه، گذاشته تو کوچه ول کرده رفته :)))))))) و صحنه غم انگیزش میدونید چی بود؟ صبح که موطلایی رفت ببینه هست یا نه، دید خبری از خرس گامبالو نیست و فقط چندتا قلب رو زمین افتاده :))) 


ری ری امروز رفت برا مامانش کادو بگیره، منم امروز رفتم برا مامانم گل خریدم و عاشق گلفروشی شدم، صبا هم رفت سر خاک مامانش. ۱۶ اسفند میشه یک سال. و جواب من برای همه صبا چرا نیومد کلاس؟» ها افتادن دفتر کتابام رو زمین بود و خم شدن برای برداشتنشون و دیگه هیچوقت پا نشدن.

+ به چوب شور پیشنهاد ازدباج بدم یا زوده؟

+ خرس و شکلات بخوره فرق سرتون که پدر مارو در آوردین :)))

+ مچ دستم تا فردا وقت داره خوب شه، در غیر اینصورت میرم خونه بابام.


من بالاخره بعد ۵ روز میت بودن میخوام فردا درس بخونم. میشه بجای اینکه بهم بگید خاک تو سرت بهم بگید که امیدی هست که ساوجبلاغ سفلی قبول نشم؟ :)))))))

+ یکی از اینکه پنج روز درس نخوندم ناراحت شد قطع دنبال کرد :))) شایدم چون مریض بودم :|| باباااااااا حاجیییییی شاید باورتتتتت نشههههه ولیییییی مریضییییییییییی مجازیییییی منتقلللل نمیشههههه:|||


یکی امروز گفت باز خوبه تو این شرایط، کنکوری نیستم.

عمیقا به فکر فرو رفتم؛ فکر اینکه چطور میشه بدون درد و خونریزی مرد :|

+ انگیزه امروزمو میدونید چی ساخت؟ آهنگ من ادامه میدم» یاس. آقا چقد این بشر خوبه.

+ دیگه هیچی پیدا نمیکنم که ضد عفونیش کنم :))) موهام مونده فقط که خب اگه الکل بزنم منطقاً به لقاءالله می پیونده. اگه نمی پیونده بگین بزنم.

+ راستش امروز فهمیدم که چقد خوشبختم! جدی میگم‌.


روز مهندس رو تبریک میگم به همونا که محکوم شدن به مهندس یه چایی میریزی» ها :)) 

+ دارم اون اهنگه رو گوش میدم که میگه میخوام برسونمت سونمت سونمت سونمت :)))))) 

#اسکل

+ آقا دعا کنید داداشم با شیرینی برگرده خونه :))) 

+ یکی از فانتریام اینه که بیام زیر پستاتون بنویسم مطالب جالبی داری، موفق باشید».


اگه قراره که کرونا بگیرم و بمیرم:

باید همه کتابامو جرواجر کنم. تک تکشونو آتیش بزنم‌ و روزای باقیمونده یه جا پیدا کنم برا خودم. روپوش بپوشم و قلم مو دست بگیرم و روش منظومه شمسی رو بکشم سقفشو پر ستاره کنم زمینشم همینطور یه جاهاییشم چندتا کهکشان بکشم. رختخواب نه، یه عالمه پنبه سفید پهن کنم کفش، انگار رو ابرام‌. همونجا بخوابم. زل بزنم به سقف ستاره ایش و با دستم ستاره هایی که کنار بدنمن رو لمس کنم و ابری که روشمو. اون اهنگ بی کلام رو بذارم و فقط رها کنم خودمو‌. رضا بهرام بذارم بخونه. بذارم شاملو بخونه و بگه که در خلوت روشن با تو گریسته ام و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را، زیرا که مردگان این سال عاشقترینِ زندگان بودند.»

قا ما نه تو خلوت روشن باهامون گریست نه تو گورستان تاریک باهامون خوند. آقا اون هیچوقت نبود.

اگه همه چی همینقد کشکه، اگه ۱۷۶ نفر قربانی شدن، اگه ما هم داریم قربانی میشیم پس من دیگه نمیخوام بگم از پلی لیست تکراریم خستم. پس من دیگه نمیگم ۸ ساعت هم آخه شد ساعت مطالعه؟ پس یا من حرف نمی‌زنم یا اگه زدم و یکی جوابمو داد، مث خاک بر سرا نمیزنم تو سر خودم، میرم دهن اونو سرویس میکنم. پس مامانمو بیشتر نگاه میکنم. پس برا بابام بیشتر چایی می ریزم. پس با حوصله تر جواب داداشمو میدم. پس بخاطر تفاوت دیدگاه ی دو ساعت با شمسی خانوم و حاج اقدس حرف نمیزنم جاش میشینم ببینم چرا ناراحته. پس نمیگم این چه لباس مزخرفیه» میگم بذار یه بار بپوشمش شاید بهم بیاد». پس بلند بلند بلند تر میخندم بلند بلند بلند تر گریه میکنم به احدی ربطی نداره. اگه قراره بمیرم پس تو صورت مشاور و مدیر و مدرسه یه گمشو» ی بلند جیغ میزنم و بجای پله ها از نرده ها سر میخورم میام پایین. بجای دو و نیم زبونمو دراز میکنم یازده میدوم میام بیرون. پس نمیرم بشینم سر فلان کلاس. به دوستام بیشتر پیام میدم. ری ری رو محکمتر بغل میگیرم. خودم میرم زهرا رو میبینم. میرم تلسکوپ میخرم. یه کلیه م رو بدم میشه یه تلسکوپ خیلی خیلی خفن. با یه کلیه هم میشه رفت مرنجاب و از قشنگی آسمون زار زد. با تلسکوپم ستاره ها رو ببلعم، آتیش درست کنم و سیب زمینی بندازم توش و این دفعه اگه اون پسره بهم حرف زد نتوپم بهش، اداشو در نیارم، قراره بمیرم خب، یه سیب زمینی دیگه هم برا اون بندازم تو آتیش و بذارم پیشم بشینه و تلسکوپمو ببینه. اون هوا فضا خونده بیشتر از من بلده. بعدم میرم تو اون کلبه ها بخاری کوچولوشو روشن کنم ولی دیگه برا کفشم که نابود شده غصه نخورم. 

دیگه بقیشو بعدا میگم.


داداشم کل خونه رو دنبالم کرده که هندزفریمو بهش بدم. در حالیکه سعی میکردم لوزالمعده م رو از تو دهنش در بیارم و وی نیز متقابلا طهالش رو از دهن من، گفتم که من هندزفریمو نمیدم و هرگز نخواهم داد چرا که کرونا و هرگونه بیماری ویروسی با من رل زده است و مرا رها نمی کند. بعدم هندزفری خراب خودشو بهش دادم و گفت که میدونستی همین که به اون هندزفری دست زدی کرونا گرفتی؟ حقیقتا خونه تو سکوت رفته ساعتهاست.

+ خواستم این نویدو بهتون بدم که اون آهنگ میخوام برسونمت سونمت سونمت» رو ول کردم و الان قفلی ام رو اون آهنگه نگی جاییا مال ماییا پلنگ پلنگ چش قشنگه» خز هم خودتونین :))))

+ با تلاش های فراوان و گشتن های بسیار که نه ماسک تونستین بخریم نه الکل چیزا و نه ژل ضد عفونی، یه دونه ژل کوشولو گیر آوردیم و الان حکم یک شئ مقدسو برامون داره و حتی وقتی نگاش میکنیم چرکامون میریزه :))))

+ تنها حسن این تعطیلی ها این بود که من همه لاک هامو امتحان کنم. هیچوقت فکر نمی‌کردم یه روزی به این درجه از تعطیلی ها برسیم که لاک بادمجونی بزنم :)) تولید کننده محترم، بادمجونی آخه؟

+ میدونین چرا تعطیل شد و چرا هیچکی تو خیابون نیست؟ درست حدس زدید چون من کاپشن خریده بودم! درست از همون روز که من تصمیم گرفتم بپوشمش خدا هم تصمیم گرفت پروژه سرویس کردن ما رو آغاز نمایه.

+ حقیقتاٌ از امشب فصل جدید عصر جدید (البته نه پخش اصلیش) شروع میشه و بابام گفت که بالاخره بعد از مدتها صدای جیغ جیغاتو بشنویم :| می بینید من انقد جذابم صدا جیغامم طرفدار داره :)))))


+ سیریسلی تا حالا آلودگی تهران رو توی شب متوجه نشده بودم ولی امشب شدم :| خدایا خصومت شخصی داری با ایران؟ مطمئنم اگه مدارس بخاطر کرونا تعطیل نبودن قطعا بخاطر آلودگی تعطیل میشدن. 

+ چرا ملت وقتی موهاشونو می بافن انقد گوگولی میشن بعد من شبیه کوکب یا نهایتا زنبق خانوم میشم؟

+ درس خوندم! پاشین برا خاله دست بزنین.

+ از خدا میخوام مواظب هممون و سلامتیمون باشه، مواظب همتون ♥ مواظب مامان باباها و خواهر برادرامون. حتی اگه عصبانی میشن مدام بهشون تذکر بدین. ماسک نیست؛ دوتا داشتیم از قبل نو. نمیدونم باید چیکار کنیم! من که همیشه تو خونه ام ولی بقیه چی؟ مرگ ها هی دارن نزدیک و نزدیکتر میشن. 

+ زهرا! میدونی که هرجا تو رو حس کنم حس امنیت و آشنایی دارم؟ :)) خاک تو سرت که انقد دوسِت دارم :)) 

+ قرار شد اگه تعطیلیا طولانی شد با ری ری بریم بیرون ولی بعدش که یادمون افتاد دلیل تعطیلیا چیه تصمیم گرفتیم بشینیم خونه باب اسفنجیمونو ببینیم :))) چون اندازه همه لحظه هایی که همو ندیدیم ضرب در بی نهایت، بغل میکنیم همو. و خب در شرایط فعلی مساویه با مرگ :|

+ امیر حسین افتخاری آهنگاش زیبا می باشند و از همه مهمتر تپلو می باشد = ازدباج.

+ کلاس آنلاینای مدرسه رو خیلی زیبا شرکت نمی کنم و خودم می خونم و بسی خرسندم! 

+ مامانمو سر یه قضیه ای راضی کردم و باورم نمیشه و خب بسی خرسندترم :))))))


آموزش رانندگی رو اینگونه آغاز کردیم:

داداشم: خب بگو ببینم گاز کدومه؟

من: کنار یخچال هارررررهاررررر هارررررهاررررر D:

داداشم: برمیگردیم خونه :|

من: نه نه هولم نکن گاز یکی از اون سه تاست.

داداشم ترتیبشونو گفت (و هنوزم نفهمیدم)

من: رواله.

داداشم: فرمون کدومه؟ :|

من: همون که گردالیه ^^

داداشم: خب برا امروز کافیه :|

من: آره ناموسا سخت بود.

+ ولی اگه یه داداش ندارین که باهم تو ماشین با شماعی‌زاده و امشب دل من هوس رطب کرده» قر بدین و کلا فرمون مرمونو ول کنه و اصرااااااار داشته باشه که باید بخونه و شما سعی میکنید با تیر متوقفش کنید که نخونه و گند نزنه تو آهنگ، شما پس چرا زنده اید اصن؟

+ قصد آموزش رانندگی نبود، می خواستیم تهرانو موقع خلوتی ببلعیم. باورم نمیشه از خونمون تا آخر اتوبان همت رو در عرض یک ربع طی کردیم :))) #پدیده_نادر.

+ یه آهنگ پیدا کردم که فقط یه بخشیشو متوجه میشم چی میگه و بقیشو این میشنوم: هیتسهسدسهسهستههاااهااسحسپستدهعع :|

ولی اون بخش فهمیدنیش خیلی خوبه:

I'm dreaming on, I swear 
My wings are clipped, but I don't care 
I'll carry on with your pictures on my mind 
I'll find a way to make you stay 

+ آزمون امروز را نداده، نمیده، و نخواهد داد. 


+ دیروز خبر مرگشون کلاس آنلاین فیزیک گذاشتن و آقاهه که از قضا ازش متنفرم بعد اینکه با بدبختی به سایت کوفتیش وصل شدیم میگه ریاضیا ۴۰ دیقه دیگه بیان الان تجربیا بیان، بعد ریاضیا بیان ۴۰ دیقه بمونن، بعد دوباره تجربیا بیان. و این تو چه وضعیتی بود؟ وضعیتی که کلاس مسخرشون از ساعت چهار به شیش منتقل شد و ارتباط تازه ساعت ۷ اوکی شد و فاااااااااک خب منم کامپیوترو خاموش کردم. من مگه اسکل شماهام؟ همین جوری سر کلاسش هیچی نمی فهمم دیگه اونجوری مث غاز از تو صفحه کامپیوتر نگام کنه دیگه هیچی رسما ً احتمالا انقد بخندم که همون معلومات اندک فیزیکمم فراموش کنم‌.

+ و خب حالا می رسیم به صبح دل انگیز جمعه! شاید باورتون نشه ولی گزینه ۲ هم ما رو اسکل فرض کرد و خب انقد احمق و بیشعورن که نمیدونن وقتی سایت گنجایش بازدید ۱۳ ، ۱۴ هزار نفرو نداره غلط میکنی آزمون آنلاین برگزار میکنی که دقیقا همون ۱۳ ، ۱۴ هزار نفرو اسکل کنی و زل بزنن به اون فاکینگ لودینگ رو صفحه سفید؟ برو بمیر بابا.

+ الانم معلم دینی تدریس دینیشو برامون تو کانال گذاشته و عزیز دلم بشین تا من دانلود کنم و گوش بدم بشین! 

+ درست حدس زدید یه لگد دیگه توی کیس کامپیوتر پرتاب شد، خاموش شد، کپه مرگ گذاشته شد و با صدای جیغ و داد و جارو برقی بیدار شدم. سیریسلی خووووونهههه تکووووونی این وسسسسسط ااااااالاااااان؟ 

+ یه چیز فی زیر تختا هست اونو در آوردن، گذاشتن بیرون که اتاقو تمیز کنن، و اون چیز فی که اندازه یه تخت دو نفره ست رو گذاشتن دقیقا دم در اتاق من. و درست حدس زدید من اینجا در حالیکه دارم گرد و خاک میخورم حبس شدم! 

+ حقیقت اینه که دوست دارم یه صفحه فقط فحش بنویسم، ولی خب می دونین بجا اینکه کلی به ذهنم فشار بیارم برا به یاد آوردن اون همه فحش، میرم تو فولدر آهنگای خز و صداشو تا ته زیاد میکنم و خب گور بابات دنیا. (البته تا زمانی که اون چیز تختو بردارن و حبسم تامام شه)

+ حبسم که تموم شد میرم زیر آب سرد سرد سرد، اگه سکته نکردم برمیگردم و بعد یه صفحه فحش مینویسم و یه عالمه جیغ میزنم و بعدشم سعی میکنم آزمون لعنتی رو بدم.

+ تو یه عالمه کانال روزانه نویسی جوین بودم از همشون لفت دادم. انقد که زندگی همه داغونه! یکی کنکوری یکی داره طلاق میگیره یکی خونشون سوخته داره راجب جنازه ها حرف میزنه بقیه هم راجع به کرونا پزشکیشون گل کرده برا ما. خدایا واقعا بس نیست؟ بعضی وقتا واقعا حتی دوست ندارم بهت فکر کنم چون واقعا دلم نمیخواد باور کنم تو هستی و همه این چیزا رخ میده. تو هستی؟ [ایموجی خنده، یه عالمه] خلاصه که دلم میخواد همه چیو از گوشیم پاک کنم فقط آهنگام بمونه حالم از فضای تلگرام بهم داره میخوره. با هر پست قلبم میپاچه کف پام. دوباره لرزش دستام برگشته. خدایا این وسط پارکینسون نگرفته بودم که اونم دادی بهمون.

+ اون کمدین آمریکاییه میگه دستتونو بشورین فلان کنین بهمان کنین از معاون وزیر بهداشت ایران هم که کرونا داره دوری کنین :)))) 

+ دیدین وقتی دارین میترکین به خودتون میگین میرم ویدیو خنده دار میبینم خوب میشم؟ بعد میرید میبینید اگه احیانا یک درصد خندتون گرفت وسط خنده میزنین زیر گریه و به این فکر میکنین که چقد احمقین؟

+ وای همه این داستانای مسخره ادامه داره! دوباره باید به اون جدول بودجه بندی گزینه دو زل بزنم و با گفتن ما که به هیچکدوم نرسیدیم، با این مغز جلبکی خودم چطوری بخونم؟ این دو هفته وقت داره» کله م رو بکوبم به دیوار.

+ خلاصه ی زندگی و ت و ایران رو من فقط تو یه تیکه از آهنگ یاس پیدا کردم : می شکنیم همو، می رقصیم رو خرده شیشه ها» و قبل ارتباط دک، قبل استعداد سَد، قبل اعتماد شک، قبل احترام چک، قبل افتخار ننگ»!

+ الان دلم میخواد برم یه آل استار لی بخرم و بغلش کنم ولی یادم نبود خروج از خونه = کرونا = بدبخت شدیم = مرگ.

+ آقا یکی بیاد موهاشو بکشم. 

+ یه بار ری ری سر یه قضیه ای خیلی خیلی عصبی بود در حد خنده های هیستریک دستمو بهش دادم گفتم فشار بده. گفت نه و ماژیک وایت برد رو برداشت و واقعا خمش کرد! داشتم به سرنوشت دستم فکر میکردم. آی.

+ تو خونه تی پتوی بچگیای داداش بزرگمو پیدا کردیم، سفیده، گذاشته رو سرش میگه گیلیلیلیلیلی :| خدایا ما کرونا نگرفتیم ولی اسکلونا گرفتیم. بعد مث چادر میکشه رو دهنش ادا اقدس خانوما رو در میاره. حالا این وسط شی ژده من نمیدونم. 

+ من دلم میخواد تا ابد غر و جیغ بزنم و به خودم مربوطه دقیقا به خود خودم.

+ یه روز میرم مدرسه مونو نابود میکنم. از آجر به آجرش، سلول به سلول آدمای داخلش بیزارم. به عمق واژه بیزاری» توجه می نمویید؟

+ بکوب پاهاتو محکم روی زمین و باز بگو
اینجا تازه اول مسیره روی پات بمون
انتهای این مبارزه برد با ماست بجنب
 وقت نیست پاشو بگو من ادامه می دم.

+ الان دقیقا تو مرحله خم کردن ماژیک به سر می برم.

+ حبسم تموم شد؛ سام عَلِک، کامبیز هستم، دو ساله پاکم، زَت زیاد. قراره با خاطرات حبسم سرویس کنم (همونطور که پسرا با خاطرات سربازیشون)

+ شد ۲۲ تا به اضافه.

+ در باب به اضافه بیست و سوم بگم که میخواستم این نویدو بهتون بدم که میخوام یه کار بزرگ کنم. تصمیم دارم میز اتاقمو مرتب کنم و برج کتابی که روش بنا نهادمو ویران کنم تا از سقوط میزم پسِ کله پسر همسایه پایینیمون جلوگیری کنم. بالاخره تو زندگیم به یه آدم بیمزه که فکر کنه صداش مث رضا یزدانیه و با گیتارش راک بخونه و در حقیقت عربده بزنه و با اینکه فقط یک سال ازم بزرگتره و با کیفی که میره دانشگاه، منو با لباس مدرسه میبینه وقتی میگه عمویی کلاس چندمی؟» میخوام کوله م رو بکنم تو حلقش نیاز دارم.


دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

 

#قیصرامین‌پور.


۱. تکلیف منو مشخص کنین. من الان سرما خوردم یا کرونا دارم؟ 

ببینید خانوما آقایون، اگه کرونا دارم و قراره سوسک شم و نهایتا به دیار باقی بشتابم خوب گوش کنین ببینین چی میگم. من دوتا دونه لواشک بالا کمدمه، امروزم چندتا کاکائو بهشون اضافه شد، یه هفت هشت ده تا هم پفیلا، اونا رو باهام دفن کنین. گوشی و شارژر و هندزفریمم همینطور لدفا. سپاسگزارم، قربون قدتون، عروس شین.

۲. دیشب چقد دلم میخواست مث قبلنا که ال کلاسیکو بود، با داداشام گیس و گیس کشی می کردیم و می زدیم تو سر هم و من ارتش تک نفره م رو در طرفداری از رئال تشکیل میدادم و شیر نه در مقابل دو تَن گستاخ فرومایه می ایستادم :) ولی متاسفانه شمع فوتبال‌دوستی در من خاموش شده. 

۳. شونزدهم. شونزدهم لعنتی داره میاد. شونزدهم حالم ازت به هم میخوره. امسال اولین سالگردشه، دقیقا قُمه و ینی از مراسم خبری نیست و من با چه بهونه ای برم پیش یادگاریش؟ نمیتونم برم پشت اون ستون مسجده یواشکی زار بزنم و اصن برام مهم نباشه کسی که داره نوازشم میکنه کیه. پشت اون ستونه قایم شم و آرزو می کردم کاش عکسشو نمی دیدم. 

خدایا داره میشه یه سال! یه سال گذشت، بازم میگذره. برای من زود، ولی برای یادگاریش دیر.

۴. هوای تهران امروز عجیب تمیزه! 


تا یک ماه آتی (و بیشتر حتی) دلم برای خنده هامون با ری ری، یواشکی پی ام دادنای موطلایی، خنده های تارا، شکیبایی شکیبا، چشم غره های سارینا، زر زدنای مبینا حتی :|، منطقی حرف زدنای نیکا، چتریای ایناروس، احساس خطر در برابر روژینا :|، خنده های کوثر، غازیِ زهرا :))، برگای قربانی، مهربونیای گلی، کوچولویی سبا و عینک بزرگش، سرتق بودن نیکی، موهای بافته نگین، خنده های هدی، معرفت نفیسه، مامان بودنای آیدا، تتوی پرتو، چتری آنالی و لباسش، پیوند مقدس آریانا، اکلیلیهای روی موهای رومینا، نگاه فاطمه، لبخندهای گشاد نیلوفر، ناخونای جویده روژین، نیییللللییی تپل و کپلم، صبای جانم، یاسی!، آیدا و موهاش و مقنعه پاره ش، خنگ بازیای هستی، کلاس گذاشتنای دریا، و قیافه خواب آلود رانا تنگ میشه

برا جیغ جیغامون با ری ری سر اینکه کی کنار شوفاژ بشینه، کی غذا ها رو بذاره تو گرمکن، کی کاپشنا رو اویزون کنه، کی سرکلاسای ادغامی جا بگیره، اینکه من بزنم تو دهنش از پس پاشو میزنه به پام، اینکه وسایلشو از تو پانکراس من در آره، اینکه رو سکو وایسیم و بچه ها رو به اسکل بازی دعوت و هدایت کنیم، اینکه اکیپ بزنیم برا تبلیغ سان استار و هایپ :)))))، اینکه پلاس شیم رو پله ها، اینکه غذاهای سبا و نیکی رو بخورم، غذامونو با ری ری نصف کنیم حتی اگه غذای همو دوس نداشتیم، اینکه ری ری جیغ بزنه سسو تموم نکن:)))، اینکه دهن منو با دوغ سرویس کنه، اینکه حرفمو گوش کنه و گوش نکنه، اینکه اونقد سفت بغلم میکنه، اینکه هروقت میایم همو بغل کنیم کله هامون میخوره به هم و به فحش و گیس کشی ختم میشه، اینکه ادای ویس های دیکشنری رو در بیاریم و منو تا سر کوچه برسونه و با نگاه عمیقی به پسرای با نیش باز تو کوچه بگه خب حالا من چجوری برگردم؟ و من بگم خب من می رسونمت و بریم و من به پسرا و کوچه نگاه کنم و اون بگه اشکال نداره من می رسونمت و این چرخه تا بی نهایت ادامه داره و آخرم بوق سگ برسیم خونه. اینکه کاپشنشو بپوشم و توش غرق شم. اینکه دست بکنیم تو پانکراس هم و آخرشم بگیم ما که باهم این حرفا رو نداریم. اینکه ادا معلما رو در بیاریم. اینکه خیلی جدی به هم قول بدیم همو بگیریم :))) دختره ی سلیطه :)))))


۱. دیشب خواننده های ایرانی توی عربستان کنسرت داشتن. اصلا محتوای آهنگ، خواننده، مکان و زمان، برام مهم نبود و فقط دلم میخواست اونجا می بودم و فقط گریه می کردم اندازه همه گذشته و حال و آینده. نمیدونم چرا. ولی میدونم تظاهر به شادی از یه جایی بعد دیگه غم انگیز میشه.

۲. حقیقت میدونین چیه؟ حقیقت اینه که دیگه حقیقتی وجود نداره و هممون ملعبه ایم. 

۳. انقد رد دادم که رفتم سرچ کردم اون آهنگه که تو مطربه و ترکیه و میگه گل گل گول گول نمیدونم چی چی :|» دندونای گوگلو بازم ریزوندم.

۴. ولی یه حقیقت دیگه وجود داره، اینکه حتی همه قر های دنیا هم تموم شدن.

۵. آیدا برام همه جزوه ها رو فرستاده و در پاسخ گفتم عروس ننم میشی؟ 

۶. فکر میکنید بعد این حرفا یه سیگار روشن میکنم با یه فنجون قهوه میرم لب پنجره به شهر خیره میشم تو تاریکی؟ 

اولا که سیگار نداریم؛ دوما قهوه هم نداریم؛ سوما پنجره اتاقم جلوش دیواره :| سوما. تاریکی؟ خونه ما از لحاظ نور با لوسترای امامزاده صالح برابری میکنه.

۷. فکر کنم کم کم وقتشه بزرگ شم و شب بدون اینکه فیل تو دهنم باشه بخوابم چون پشماش رفته تو دماغ و دهنم که انقد سرفه کردم همه فکر میکنن کرونا گرفتم. و واقعا قانع کردن بقیه که فیل پشم داره خیلی سخته چون من فقط خودم میتونم ببینم. ولی شما از من بپذیرید که فیل پشم داره چون همونطور که مستحضر هستید من الان اصلا اعصاب ندارم و منتظرم گیس یکیو بکشم یا درست توی گوش یکی جیغ بزنم. پس خیلی آروم حرف بزنین باهام :)


یک سال گذشت،  اون روز سهمم از دو روز بی خبری شد یه پروفایل سیاه! از دو بعد از ظهر دیدم اون صفحه رو. خوب یادمه، فرداش امتحان آمار داشتیم و دفتر آمارمم سیاه بود. جرئت نداشتم بهش زنگ بزنم، نه من نه هیچکس دیگه. فقط صورتش میومد تو ذهنم اون روزا که می نشستیم کف راهرو. اون روزا که می گفت مامانم عمل داره» مامانم بیمارستانه»

اون روز که کارنامه میدادن و دیدم تک و تنها نشسته ته کلاس و دوتا ورق دستشه. هیچوقت اونطوری ندیده بودمش. گفتم چته؟ جواب نداد. باز پرسیدم و رفتم پیشش نشستم. صورتش داشت از تحمل گریه منفجر می شد! دستمو گذاشتم رو بازوش، اون سوییشرت قشنگه تنش بود. زد زیر گریه. اولین بار بود دیدم داره گریه می کنه. فکر کردم بخاطر کارنامه داره گریه میکنه، زدم زیر خنده، وسط خنده زدم زیر گریه گفتم بگو چته. گفت همه مامانا امروز اومدن کارنامه بگیرن، مامان من رو تخت بیمارستانه. نمره فیزیکم ۱۶ شده، گفتن مامانت باید بیاد» اون روز چقد دوتایی گریه کردیم. و جوابمون به سوالای بچه ها دروغی ترین هیچی» بود.

یا اون روز که رضایت نامه اردو می خواستن و گفتن حضور ولی اامیه، وقتی رفت گفت خانوم بابای من نمیتونه بیاد» و جوابی که بهش دادن یه خب مامانت بیاد» ِ با داد بود و یهو سرشو انداخت پایین و سرخ شد و کشیدمش تو یه کلاس و صورتشو پوشونده بود، وقتی بغلش کردم صادقانه جیغ زد مامانمو میخوام!» 

یا شبی که تو کویر کلی باهم خندیدیم و عشو نشونم داد و بعدش همه چی خراب شد. دور آتیش توی‌اون سرما نیومد! برگشتم دیدم دور از همه نشسته، یه پتوی مسافرتی زرد انداخته بود رو سرش. صداش کردم. جواب داد. گریه کرده بود. داشت گریه می کرد. گفت بابام زنگ زده میگه واسه مامانت خیلی دعا کن!» سرمای کویر ساعت سه نصف شب یه طرف، اون لحظه ای که با این جمله ش یخ زدم یه طرف. گفت دیگه نمی تونه راه بره. پرستار گرفتیم براش. پرستاراش همه میرن! هی میگه دارم خفه میشم.» کاری میشد کرد؟ براش چایی آوردم و توی سکوت فقط به بخارش زل زدیم. اون وقتی که نشستیم زیر نور ماه توی سکوت محض. من فقط برا اون دعا کردم، چشممو که وا کردم و اشک رو صورتم داشت یخ می زد، ماه از پشت تپه شنی بالا اومده بود. خندیدم. گفتم ینی خوب میشه! 

چهار رسیدیم هتل، جسمی روحی افتضاح بودم، داشتم یخ می زدم، با حسرت زل زده بودم به کیسه خواب نیلی. چرا فک نمی کردم قراره انقد سرد باشه؟ چشمم تازه داشت گرم می شد که بیدارم کرد گفت میای باهم بریم بریم طلوع آفتابو ببینیم؟ به معنی واقعی کلمه داشتم از سرما و خواب و فشار می مردم ولی رفتم. با یه پتو و دمپایی. ازم عکس گرفت و چقد به تیپ دلبرانه م خندیدیم. فیلم گرفتیم از طلوع و برگشتیم. برگشتیم تهران، برگشتیم خونه. یکی دو هفته بعد بود که پروفایلش سیاه شد.

دو روز بی خبر بودم ازش و بعد دو روز ساعت دو دیدم سیاهه. تا ۸ شب که فهمیدم دفتر آمار بی مصرف ترین چیز ممکن بود و فقط زل زده بودم به صفحه گوشی تا بیاد و بگه مامانش خوبه. مامانبزرگش مرده، بابا بزرگش، ولی مامانش نه. ولی جواب نداد. تا ساعت ۸ که نیلی بهم پیام داد و تیر خلاصو زد. هیچوقت یادم نمیره. اون ور تو خونه داشتن شام می خوردن و من یهو منفجر شدم! آب قند، قربون صدقه، ناز و نوازش خونوادم مامان اونو زنده نکرد و من از نیلی پرسیدم صداش چطور بود؟ و وقتی نیلی گفت خیلی سرد» منم خیلی سردم شد. گفت ازش پرسیدم چیشده» و اون گفت فکر میکنی چه اتفاقی افتاده؟» نمیدونم چند روز نیومد. قرار شد ما نگیم. به هیچکی نگیم. چند روز سکوت کردیم و سه نفر فقط میدونستیم و جرئت نگاه کردن به همو نداشتیم، چون می دونستیم مکان و زمان مهم نیست، وسط کلاس، وسط درس ممکن بود یهو بترکیم. یه پیامک دادم بهش، اندازه دوتا اسکرین گوشیم و بهش گفتم نیا مدرسه. و جوابی که گرفتم باید با واقعیت کنار بیام» و یه قلب مشکی بود. اومد مدرسه، با چشمای ریز و قرمز، با دستای لرزون، همه فهمیدن! توی مدرسه برا مامانش شمع گذاشتن و پیام تسلیت. داشت از پله ها میرفت پایین که برگرده خونه، دید کل مدرسه جمع شدن و به پیام تسلیت نگاه میکنن. خندید! خندید! داشتم می مردم! خورشید دستشو گرفت و آوردش بالا تا بچه های لعنتی برن. رفتیم چقد جنگیدیم با مدرسه تا اون شمعو بردارن، اون ورقه پرینت شده لعنتی رو. اون اسم بولد شده ش رو.

تا حالا مراسم ختم نرفته بودم. اولین بار بود و چقد لرزیدم تو راه. چقد با بچه ها قرار گذاشتیم گریه نکنیم. چقد تو مدرسه اون روز گریه کردم که تو مراسم گریه نکنم. دوشنبه بود. چقد وقتی نیلی اعلامیه رو برام فرستاد سوختم. چقد وقتی مث مرده ها لباس مشکی می پوشیدم مردم. چقد وقتی رسیدم مسجد با دیدن بنرا مردم. دلم می خواست بشینم وسط اون کوچه هه. دلم میخواست باباشو میدیدم و بهش میرفتم میگفتم غصه نخوره، اون دنیا حداقل راه میره، درد نمی کشه، نمیگه نفسم بالا نمیاد. ولی فقط چندتا پسر جوون بودن که با تعجب به چشمای وحشتزده و آماده گریه م نگاه می کردن. وارد مسجد شدم و دیدم صفه برای بغل کردنش. دلم میخواست بپرم اول صف. کلی آدم جلوم بود ولی انگار رمق نداشت برای حرف زدن باهاشون، چون صف زود تموم شد و به من رسید. همو بغل کردیم و زبونم بریده بود انگار. بچه ها اومده بودن و ذوق داشتن چرا؟ چون اومده بودن بیرون؟ مسیر مستقیمو رفتم، پشت ستون، روی صندلی پشت ستون نشستم و بازم ترکیدم. دیدم یکی داره کمرمو نوازش می کنه. فکر کردم غریبه ست. گفتم ینی انقد ترحم برانگیز شدم؟ سرمو آوردم بالا دیدم گلیه. 

مراسم تموم شد. اومد پیشمون. بقیه واسه خدافظی میومدن پیشش و من چقد چنگ زدم انگشتامو که وقتی تو بغل بقیه میگه صداش کردم، جواب نداد، خودم دست کشیدم رو صورتش.» گریه نکنم. من نمیدونم اون ۲۰ درصد اکسیژن هوا کدوم گوری بود که من داشتم می مردم؟ 

برامون خندید. مسخره. الکی. به من می‌گفت تو چرا چشات قرمزه؟ ما هم خندیدیم‌‌‌. الکی. رفتیم پایین و من فقط میخواستم با بچه ها بریم و تنهاش بذاریم. بچه ها چقد چشم غره رفتن برام. خورشید کشیدم کنار و بهم گفت چته تو؟ نه به من بگو چته! گفتم بریم، فقط همین.

الان یه ساله که رفتیم.

کاش بعد این همه تعطیلی می تونستم ببینمش. کاش این کرونای لعنتی نبود و مراسمی وجود داشت. من دلم ستون میخواد! دلم گلی میخواد! دلم نمی خواد دیگه معلما بهم نگاه کنن و با ترحم بهم بگن مواظبش باش». دلم نمیخواد وقتی بچه ها حرف ماماناشونو می زنن، بخنده! بخنده و اون اول از همه راجع به مامانش بگه و اظهار کنه که زنده ست. زنده ست. دلم نمی خواد دیگه وقتی آهنگ میم مثل مادر» پلی میشه نگران باشم نکنه تو بشنوی. دیگه دلم نمیخواد وقتی روز مادر بود به تو فکر می کردم، به حالت. کاش اون روز که واسه مامان خودم گل می خریدم واسه مامان تو هم می خریدم. من خیلی برات آرامش خواستم. هنوزم می خوام. من مطمئنم تو خوشحالش می کنی ♥

رفتی! به سلامت؛ دوست من الان دیگه مامان نداره؛ ولی کاش به خدایی که رفتی پیشش بگی دنیایی که ساخته سراسر کثافته! بگی که اینجا تو همین خاک، ۱۷۶ نفرو بین زمین و آسمون پرپر کردن؛ بگی اینجا تو این سرزمین لقمه نون رو از دهن مردم می کشن بیرون و نصیب کسای دیگه میشه. رفتی، جات خوبه ولی به خدا یادآوری کن که خدای ما هم هست! رفتی ولی به خدا بگو که اینجا میلیون ها نفر هستن که مُردن. کسی هم نیست براشون فاتحه بخونه، دفنشون کنه. چون چشماشون بازه. چون راه میرن، کار می کنن، حتی می خندن! به خدا بگو خدای این مُرده ها هم باشه.

+ نوشتن این پست بیشتر از یک ساعت طول کشید و بجای شونزدهم، دوازدهم نوشته شد چون این روزا مرگ خیلی نزدیکتره.

+ کامنت بسته ست، به این معنی که پیشاپیش از اینکه واکنشی نشون نمیدین خیلی ممنونم.


+ شاید حتی اگه پنجاه سالمم بشه، بازم اصرار داشته باشم کنار بشینم و شیشه ماشینو بدم پایین و یخ کنم و دستمو ببرم بیرون و آهنگ زیاد باشه و عشق کنم. اصلا مهم نباشه که صورتم یخ بزنه یا چی.

+ خب چرا مامانم منو با کلاسای شبکه ۷ ول نمیکنه؟ :|||| بااااااااابا من کلاس آنلاینای مدرسه رو هم نمیرم :|

+ به طرز افتضاحی خونمون بو رنگ میده و از دیشب تا حالا لحظه ای اشک چشمم و درد سرم بند نیومده. 

+ تفریح امروزمون چی بود؟ رفتیم پیست اسکی شمشک رو از دوووور دیدیم :| از ماشین پیاده نشدیم :)) و خیلی زیبان جاده های لواسون و فشم و شمشک :)) و من چه کردم؟ اون فیلتر محبوبم تو اسنپ چت همون که دهنو گشاد میکنه، با اون از همه اعضای خونواده فیلم گرفتم، جز بابام. بابامو موفق نشدم ولی خیلی خوبه اون فیلما، میتونم کلی پفیلا اخاذی کنم :)) ^^

+ هیچوقت خیلی نرید تو فاز اینکه خیلی خوش تیپ شدین، چون همون لحظه ممکنه لباستون بخوره به قسمتی از دیوار که رنگیه، و به خاک فنا برید.

+ شلوار سبز کمرنگ پوشیدم با کاپشن سبز، شبیه مجاهدین شدم :|

+ ساعت هفته و من تاحالا یک ساعت و چهل و پنج دیقه درس خوندم. 

+ فاجعه همیشه تکرار شد‌. لاک زدم و همون لحظه مامانم تصمیم گرفت که کلی کار بهم بده. میدونین دستم شبیه دفتر نقاشی فاطمه سه ساله از تهران شد؟

+ راستش دوست دارم مث هرسال تو تکاپوی این باشم که اگه داریم میریم گیلان، ماسوله یادم نره، عکس با لباس محلی یادم نره، اگه میریم همدان هگمتانه یادم نره، اگه میریم خوزستان، بازار آبادان و بندر ماهشهر یادم نره، اگه میریم اصفهان نقش جهان یادم نره، اگه میریم کویر سیب زمینی و پتو یادم نره، یا نه اگه خبری از هیچ کدوم از اینا نیست با ذوق برم تو بازار شب عید، حتی اگه با ترقه ها دهنمون سرویس شه :| ولی میشد کللللی سر بابام جیغ بزنیم که برامون ترقه های سوسولی بخره و داداشم از اون ور با ترقه های خفنش بیاد و گیسای همو بکشیم که کی آبشارا رو روشن کنه. یا دلم برا ماهی قرمزا ضعف بره، ولی میدونین امسال هیچکدوم از اینا رو نداریم. شاید باید رو کتابام بمیرم.

+ من روزی سی بار ویدیو هایی که از رقص پرستارا دارمو میبینم. 


حقیقتا بیشتر از اینکه دل داشته باشم دل درد دارم و معده درد و سر درد. خدایا مرسی که دقیقا وقتی میوفتم رو روال درس خوندن میزنی نابودم میکنی :))) الان دنبال یکیم که از هم بگسستونمش :)))) نزدیک من نشید :)))))) 

+ انتخاب مدل لبتاپ خیلی خیلی خیلی سخته! و اطلاعات منم از لبتاپ در حد پشمه پشم :)))))

+ حتی الان نمیتونم دینی بخونم :| خدایا شفا :|


بارش بادمجون رو شاهد بودین؟ باید بریم به مولفای کتاب عربی اطلاع بدیم که هرچه سریعتر درس بارش ماهی در هندوراسو بردارن و نسخه وطنیشو بذارن، بارش بادمجون در تهران :)))

فکر کردین کرونا اومد دیگه تهشه؟ بابا هنوز چند روز از ۹۸ مونده :))))

یا اصن نمیشد پفیلا بباره؟ :( میفتاد رو سر کسی دردم نداشت :((

+ دیدین هرروز جمعه ست؟!


من دلم میخواست امروز مث هرسال گیسای داداشامو می کشیدم که همه ترقه ها مال خودمن و جیغ میزدم که هرکی دست بزنه بهشون ایشالله به حق پنشتن سوسک شه. بعدم بریم و من با قیافه پوکر زل بزنم به ترقه ها و بگم اینا چجوری روشن میشن؟ بعد اونا گیس منو بکشن و همشو خودشون بترن و به من منور بدن حاضرم الان همون منورو داشتم ولی الان اینجوری شبیه سوسک غمگین زیر پتو نبودم‌.


واقعا عید نیست. 

لاک آبی، چیدن سفره هفت سین، رنگ کردن تخم مرغا، زیر و رو کردن تیک تاک، سالاد ماکارونی ِ جانِ جانان، حرف زدن با ری ری، اسکرین شات از حالتای قیافش، با ربان پاپیون و گل درست کردن، خوشحالم نکردن. به این فکر کردم که فردا تااااازههههه اول یه سال جدید» ـه‌. یعنی کلی مونده تا بمیریم. من فردا صبح پا میشم، این آبیای مسخره ی مزخرفو از رو دستم پاک می کنم، میرم حموم و می شینم مثلثات و لگ می خونم. شاید حتی بخندیم، با هم، با هم سفره هفت سین عکس بگیریم ولی عید نیست.

۹۹ سال متفاوتیه برا من. پایان خیلی چیزا، خیلی ادما، و شروع خیلی چیزای دیگه، آدمای دیگه، نمی دونم توش بیشتر قراره دیش دیریدیدین کنم یا ناراحت باشم ولی وقتی بچه بودیم دنیا خیلی بهشت بود خیلی‌. هیچ وقت دوست نداشتم برگردم به دوران بچگی به دلایل مختلف، ولی دیگه الان از این جهنم خسته شدم خیلی دوست دارم همونقدی شم و بشینم رو تاب آویزون از بارفیکس و جدول ضرب و عددای تا هزارو بلند بلند بخونم، همونجوری با دستای لرزون و چشمای اشکی مشت داداش کوچولومو که موهامو داره می کشه ول کنم و قانعش کنم این موووووووووووعه و نباید بکشش. یا هرروز بخورم و زمین و با شلواری که زانوش پاره ست و چونه و آرنج همیشه خونی برگردم خونه، با داداشم شکلاتا رو جا ساز کنیم، بریم شمال و همهههه عالم بیان خونه دیه ننه، شیرینی نخودیای کل دنیا رو بخورم و با تخمه ژاپنی ها کشتی بگیرم. امسال حتی آجیل هم نمی شد خرید. بابا من تازه زورم میرسه تخمه ژاپنی بشکنم برا امسال عید کلی برنامه داشتم :( 

+ حوصله خوندن دوباره ی پستو ندارم، اگه غلط داشت هم به من ربطی نداره.


+ ممنون میشم یه خیری پیدا بشه معلم دینی ما رو متوجه این مسئله کنه که کسی که سر کلاسِ واقعیِ دینی با ری ری میز اول از ماجراهای پسر مش رجب با زنش شمسی خانوم حرف میزده قطعا علاقه ای به شنیدن ویس درسای دینی در فضای مجازی نداره :) نداااااااااااااااره :)))) وقتی نوتیف گروه درس دینی» میاد میخوام گوشیمو خووووورد کنم :)))) 

+ ضمن اینکه دلم برا هودی بنفش مخملی ری ری، دست خط افتضاحش، لپای سرخ و سردش، ارتودنسیای آبیش و بغل سفتش که در کسری از ثانیه آدمو تبدیل به گوشت چرخ کرده میکنه به طرز دیوانه داری تنگ شده! دوست دارم الان جیغ بزنم! اعصابم ندارم.

+ اولین پست ۹۹ با غررررر شروع شد :)))))) سالی که نت ارواح عمه ش :))) 

+ علاقه شدیدی به جیغ زدن در شرایط فعلی دارم.

+ باورم نمیشه ولی یه شب ذهنم جرقه زد به بچگیم و گوشیای صورتی سپی :)) و اون آهنگ به دنبالت میام بریم هفت تیر مانتوتو بگیر :)) به دنبالت میام با چیپس و پفک، با ضرب و تنبک :))» مرزهای موسیقی گوش دادن رو این روزا از هم دریدم. ولی با کلاس ترش اینه که آهنگای جدید حمید هیراد تأمل برانگیز، ناناحن کننده و قشنگن.


۱. پست گوهربارم رو با چه دلنواز اومدم اما با ناز اومدم» ِ لیلا فروهر طوری آغاز می کنم. 

۲. حقیقت امر اینه که بیش از یک ماهه همه اون بچه های از دماغ فیل افتاده، برخی چاپلوس، برخی مامان، برخی گوگولی، برخی کودک ۲ ساله رو ندیدم و در صدر همه ری ری رو. ویدیوکال با لباس گل گلی و موهای ببعی طور که واس آدم بغل نمیشه. وقتی ساعت ۱۲ زنگ می زنه، من هنوز خوابم و چندعدد فحش نثارش میشه و با پیژامه و همچنان موهای ببعی طور سعی میکنم قانعش کنم منطقیه که الان خواب باشم و تو غیر منطقی هستی خاک تو سرت بای :| اونم مث من رد داده. داداش کوچولوش تازه خوندن یاد گرفته و نقشه تهران گرفته دستش و برام از پشت تلفن اسم خیابونا رو میخونه. خیابون یادگار امام رو میخواست بخونه: یا. یا. یاد. یادا. یاداگار. یاداگارِ آمام :)) تُجریش :))))

۳. نکته میدونین چیه؟ من از یه هفته قبل تعطیلیا مریض بودم و مدرسه نرفته بودم. سیریسلی الان حس اصحاب کهف رو دارم. میبینید شاهرگ حیاتی جهان هستم، جهان با مریض شدنم مریض شد :`))) 

۴. دلم میخواد با کلنگ بزنم تو سرم بمیرم. شمام همینطور؟

۵. در مورد اون فیلتر اسنپ چت گفتم قبلا. همونکه دهنو گشاد میکنه. از همه اعضای خانواده فیلم داشتم، امروز با یه فیلم از بابام کالکشنم تکمیل شد :)) و خب کلی خندید و فداش شدم :))

۶. من یه چیزی فهمیدم. پرده گوش راست به گوش راست نزدیکتر از پرده گوش چپم به گوش چپمه :| طبیعیه؟ :| #بیکاری #قرنطینه #تااکتشافی‌دیگرخادافس

۷. بنظرم یه پدیده بزرگ در موسیقی ایران اینه که آهنگ دکتر ساسی با ۸.۳ میلیون و آهنگ اخیر تتلو با ۴.۷ میلیون دانلود در صدر دانلودهای ملوبات قرار داره. این واقعا یه مسئله جدی برای فکر کردن بهش در دوران قرنطینه برای کارشناسان موسیقی ایران میتونه باشه. بنده شخصاً تمامیِ آهنگای قری ساسی علاوه بر اون آهنگا که در روزگاران دور گوش دادن بهشون معادل حمل سه تن مواد بودو گوش و قر دادم، گوش و قر میدم، گوش و قر خواهم داد. شرایط فعلی طوریه که آهنگ هرچه مستهجن تر، داغون تر، زیباتر، قری تر :))) 

۸. مامانم سالها» منو مجبور به انجام کاری کرد. انجام ندادم. چند روز پیش بهم گفت ازت خواهش می کنم! اگه انجامش ندی همه چیمو به هم می ریزی.» الان چند روزه حتی در خوشحال ترین و غمگین ترین و مشغول ترین و بیکارترین حالتامم انجامش میدم. هیچ، تکرار میکنم هیچ دلیلی جز اون دو جمله مامانم نداره. مواظب حرف زدنامون، لحنمون، کلمه هامون باشیم.

۹. چقد خوبه خونه ای هست که توش درس نخونم. چقد خوب خونواده ای هست که حوصلم سر بره. چقد خوبه موبایلی هست که باهاش سرگرم شم. چقد خوبه هندزفریم یه گوشش سالمه و میتونم باهاش آهنگای مورد علاقم گوش کنم. چقد خوبه من و خونواده خسته و بی حوصله و مسکوتم سالمیم. چقد خوبه شبکه ۴ مستند مورد علاقمو میذارم. چقد خوبه هوای شهر تمیز ولی غمگینه. 

۱۰. من عاشق آهنگ خوب شد» همایون شدم. همینطوری پیش بره یا گوشیمو میشکنم یا هندزفریمو می برم یا گوشمو.

۱۱. من بر خلاف همه فکر میکنم دارم لاغر میشم! اتفاق زیباییه.

۱۲. کاش می تونستم اتفاقاتِ تا بهمن ماه رو بدونم! 

۱۳. دلم یه فاصله ی میلیون کیلومتری از همه آدما برای پیدا کردن خودم، یه گریه طولانی، و بعد برگشتن و محکم ایستادن رو می خوام. 

۱۴. دلم میخواست یه لاکپشت داشتم. لاکپشتا می شینن و حرف آدمو گوش میدن، ولی بعد منصرف شدم، لاکپشتا رو نمیشه بغل کرد. بازم خرگوش میخرم. اونو میشه بغل کرد ولی متاسفانه واینمیسه به حرف آدم گوش بده. از این سفیدا :)))) اسمشو میخواستم مارشمالو ولی بدم میاد از این چیزای خارجکی. میذارم کلوچ :)) مخفف کلوچه، با بار لاتی فراوان. تو مایه های مَنوچ :)) آها دو تا میخرم. منوچ و کلوچ :))) رد دادم رد :))

۱۵. تنها کسایی که به من اس ام اس میدن و ول نمیکنن: ایرانسل و وزارت بهداشت. بابا اینا نمیفهمن چرا من زن و بچه دارم؟

۱۶. هنوزم نمیدونم چطوری تونستم ۱۶ مورد چرت و پرت بنویسم ولی شما بدونین هیچوقت چرت و پرت گویی کسی رو سرکوب نکنین :) 

۱۷. چرا خب انقد متن آهنگ قشنگه لامصب؟

راه امشب میبرد سویت مرا ، میکشد در بند به گیسویت مرا
گاه لیلا گاه مجنون میکند گرگ و میش چشم آهویت مرا

من تو را بر شانه هایم میکشم یا تو میخوانی به گیسویت مرا
زخمها زد راه بر جانم ولی زخم عشق آورده تا کویت مرا

خوب شد دردم دوا شد خوب شد , دل به عشقت , به عشقت مبتلا شد خوب شد
۱۸. چقد خوبه که مث سالای قبل توی شمال نیستم و در حالی که توی یه رختخوابی که مطمئن بودم در نبود من میزبان تولید مثل عنکبوت و سوسک و شپش و کرم بوده نمی خوابم‌. خیلی خیلی خوشحالم که شمال نیستم و صبح عیدم و در ادامه، بقیه روزهای بهاریم با دیدن یه کرم حلقوی سیاه زشت آغاز نمیشه و پشت بندش یه جیغ. خیلی خوشحالم که شمال نیستم و کلی التماس کنم ملتو که من میترسم تا باغِ پشت این خونه لعنتی رو برم و یکی باید تا دم در مستراح بیاد باهام :| خیلی خوشحالم که الان شمال نیستم و در غم برگشتن نیستم. ولی یه نقطه اشتراکی امسال با سالای قبل داره و اونم اینه که هر سال این موقع ها یاد درس و مدرسه میوفتادم با این تفاوت که امسال کنکور دارم :))))) 

۱۹. ری ری زنگ زد. تلفن ما ترکیده مثکه اتصالاش. ری ری میگه چرا از تلفنتون صدا سرخ کردن سیب زمینی میاد؟ :)) مث من که همیشه همه چیو به پفیلا ربط میدم اون به سیب زمینی و دوغ ربط میده. هیچوقت یادم نمیره اون روزی که رفتیم انقلاب رو و ری ری رو که یه کاسه ی پرررر سسب زمینی مونده با روغن مونده ی یه فست فود بی نهایت چرک و متروکه که سیب زمینی اس مزه پا میداد رو اونجوری با ولع بخوره و اذعان بداره که خاک تو سرت، اولشو که تو خوردی مزه پا میداد، بقیش خوشمزست. میخوری؟ نمیخوری؟ نمیدم اصن»

۲۰. دستم مُرد انقد چرت گفتم. خدافس. پست هم دوباره نمی خونم که غلطاشو بگیرم به غلطای خودتون ببخشین تو غلطاتون جبران کنیم :|

۲۱. ری ری مدتها پیش فیلم شبی که ماه کامل شدو تعریف کرد و تصمیم گرفتم نبینم چون میدونم بعدش دیگه آدم سابق نمیشم! اینو مطمئنم!

۲۲. باورم نمیشه ۲۲ مورد :| بای بای تا مرز های وبلاگ نویسی رو ندرنوردیدم.


.

۱. یادتونه می گفتم دلم برا بچه ها تنگ شده؟ آقا من غلط کردم. شخصاً بعد از شروع مجدد کلاسای آنلاین لعنتی به این نتیجه رسیدم که غلط کردم :|

۲. حقیقتا ًً جذابیت رسیدن بسته پستی با جذابیت سفر به ماه برابری می کنه. حتی اگه اون بسته شامل کتاب تست باشه :/ 

۳. راستشو بخواین توی اون مود جبغ جیغوم قرار دارم و دوست دارم انقد حرف بزنم تا بمیرم :))))))))) ولی حرف وبلاگیم نمیاد :))) 

۴. پنج اردیبهشت تولد غزله ♥ دوستیمون با چی شروع شد؟ :))) مربوطه به دوره راهنمایی و انقد قضیه ش تباهه که نمیگم :)) ولی واقعا خاطراتم با غزل اندازه ری ری بی نهایته! پله برقی، ملخ، کتابفروشی، آبنبات چوبی، امیر، سرماخوردگی، آتش پنجه، گل من، لیتو، دنیا، کیس، کُمِد و چَراغ، نماز صبح، سیب زمینی سرخ کرده، کتاب یگانه، پفیلای بوشار، قطار اتوبوسی، خفت و خواری، دوستای شیدا خانوم، بیلبیلک، باب الجواد، و یه عالمه چیز دیگه که یکیشون برای تشنج از شدت خنده کافیه :)))) 

۵. ولی بازم زندگی غم انگیزه :(

۶. داداشم کم کم داره همه وسایل منو صاحب میشه :| حاجی خب بسه دیگه :||

۷. پست به این بامحتوایی دیده بودین خدایی؟ :)))


امشب که با اون یکی صباعه حرف می زدم فهمیدم ما آدما یه درد بزرگیم رو سینه هم! این زبون لعنتی چیه که باهاش می سوزونیم همو؟ حروممون اگه با شکستن دل یکی، خودمونو تو دل یکی دیگه جا کنیم. خیلی وقته قسم خوردم با حال بد یکی گریه نکنم ولی یه سری دردا هستن که درمون ندارن. واقعا ندارن! واقعا نمیشه کاریشون کرد. فاصله چیز وحشتناکیه. فاجعه ست! قیمت خوشحالی امشبش یه بستنی شکلاتی بود که از پسِ از تهران تا سمنان فاصله، نتونستم خوشحالش کنم. چه شبی رو سر می کنه. لعنت به هورمونها! لعنت به احساس و منطقی بازیای بعدش! لعنت به زخم ناسور. لعنت به همه کفتارهای کرهٔ زمین. روابط انسانی عجیبن‌‌‌‌. 


۱. میزمو آوردم وسط اتاق! خب چشمم کور شد چون. اصنم مهم نیس که اگه توی شب یکی بیاد تو اتاق مستقیما با میز برخورد میکنه و بیش از ۹۰ درصد اعضای بدنش قطع میشن.

۲. مامانم به پختن غذاهای عجیب غریبی که تا حالا نمی پخته روی آورده.

۳. الان که ساعت از ۱۲ گذشته تولد غزل جانمه. خاطره هایی که باهم داریمو خیلی دوست دارم. غیر قابل شمارشن.

۴. ویدیو های یه معلم حسابانه رو دارم می بینم. ینی مطمئنم اگه معلم واقعیمون بود و با ری ری سر کلاسش بودیم از شدت خنده می مردیم. لنتی عاشقش شدم حتی از منم تندتر حرف میزنه. خودم تنهایی یهو تو خونه میزنم زیر خنده :| 

۴. خیلی عجیبه که خوابم میاد این ساعت :|

۵. واقعا زندگی انقد مسخره ست که حرفی ندارم برای گفتن. دلم میخواد با ری ری حرف بزنم ولی راستش میدونم چه حرفایی میخواد بزنه و خب حوصله اون حرفا رو ندارم. حوصله ندارم خودمو برا کسی توضیح بدم.

۶. به درجه ای رسیدم که رفتم آهنگای مرتضی پاشایی رو دانلود کردم. خودتون عمق فاجعه رو درک میکنید یا توضیح بدم؟ 

۷. نمیدونم اون ویدیویی رو دیدین که یه مامان نی نیه به نی نیه میگه come here . بعد نی نیه میخواد بره سمت مامانه، مامانه یهو عطسه میکنه، بچه هه می گرخه دور میزنه. مامانم عاشق ویدیوعه ست و اصرار داره مامانه نمیگه come here و میگه کیمیا» :/ بعد حرف هم باهاش میزنی میگه حرف‌ نزن دارم کیمیا می بینم بعد خودش غش غش به نی نیه میخنده و بارها نگاش میکنه :))))

۸. از اون آهنگ قریا، اون آهنگ پونصد سال پیش تتلو تو دهنم افتاده. یهو جیغ میزنم اگه آلبومم بیاد بیرون چی میشه ماری جون؟» :||| و نمیدونم چرا هروقت این سوالو میپرسم با بابام چشم تو چشم میشم :|

۹. داداش کوچیکم میگه منو صبح بیدار کن میخوام درس بخونم. و درسش چیه؟ این که جوابا رو از رو گام به گام وارد کتابش کنه :|

نکته بعدی اینکه چرا نمی فهمه کسی که ۱۲ بیدار میشه شخص مناسبی برای بیدار کردن نیست :|

۱۰. دلم میخواست خونمون یه جوری بود یه انباری کوفتی چیزی بود می رفتم اونجا درس میخوندم. واقعا سر و صدای خونه از یه ور، سر و صدایی که از تو حیاط خلوت میاد یه ور. ناموسا من نمیتونم صدای دعوای زن و شوهر همسایه، صدای آهنگ اون یکی همسایه، عربده اون یکی همسایه، ملق زدنای داداشم و آهنگ خوندناش و فیزیک، همزمان کنار بیام :|

۱۱. امروز نزدیک بود یه فاجعه رخ بده و قطع نخاع بشم‌ :| یکی نیس بگه وقتی یه جا تمرگیدی خب درست بتمرگ چرا همش ت میخوری؟ :|


279

دلم واسه دیر سر کلاس رفتن و اینکه جناب آقای فیزیک به من و ری ری بگه شما ساعتتون با ساعت کابل هماهنگه که دیر میاید سر کلاس؟» اصلا تنگ نشده. 

+ تکرار روزهای غریبانه ات چگونه گذشت ؟ ویدیوهای بهنود دیدن، غش کردن از خنده، یاد بدبختی ها افتادن، مردن از گریه، ویدیوهای بهنود دیدن، غش کردن از خنده.

+ خلاصه چت های من و ری ری: فحش، ایموجی خنده، فحش، ایموجی خنده، فحش، ایموجی خنده :))) اعتراف می کنم دلم برا خنده های وحشیانه ش و دست خیلی خیلی سنگینش و ارتودنسی های رنگی رنگیش و دست خط مغولیش خیلی خیلی تنگ شده.

+ به طرز عجیبی خوابم میاد.


۱. حقیقت امر اینه که برای اولین بار دلم واسه دو سال پیش تنگ شد. چون ۱۲ اردیبهشت تولد شکیباست. دوسال پیش با مشقت براش کیک خریدیم از داخل مدرسه. به من مسئولیت خطیر این رو دادن که شکیبا رو به نمازخونه هدایت کنم و بچه ها غافلگیرانه طوری وارد نمازخونه شن با کیک‌. ولی متاسفانه من انقد استرس داشتم و در واکنش به این استرس می خندیدم که شکیبا قانع نشد که بره توی نمازخونه و بچه ها همونجا گیلیلی طور وارد شدن. برگهای شکیبا ریخت و از بهترین روزامون شد. چه مسخره بازی هایی که توی نمازخونه یه وجبی مدرسه زیر نور آبی و بنفش مسخرش در نیاوردیم. چه تهدیدایی که از طرف کادر مدرسه نشدیم :)))) چه جیغایی سر ری ری نزدم که من نمیام سر کلاس ولم کن» :))) #گریزان_از_مدرسه

۲. می تونین تصور کنین منو که ساعت ۱۱ با برگهای ریخته و موهای تو فضا میشینم رو تخت و مشغول کلاس آنلاین حسابان میشم؟ کی فکرشو می کرد بتونم معادله مثلثاتی رو درست حل کنم؟ :| #نامستعد :|

۳. خوابم میاد حاجی خوابم میاد :)) 

۴. باورم نمیشه ولی حتی سر کلاس آنلاین هم با ری ری یک عالمه خندیدیم. 

۵. بیاید براتون بگم از وقتی که ساعت سه نصف شب داداش بزرگم با اون لنگاش می دوه تو خونه به من و داداش کوچیکم یواشکی میگه بچه ها هیس یواش بیاین پفک بخوریم :))) و به عالم و آدم بخندیم :))) انقد رد داده :| داداش کوچیکم شب ازش پرسید روزه ای؟ اونم گفت نه شبه ام هارهار :| من نمی فهمم واقعا :||

۶. غمگینم! بدبختم! :| سیریسلی بیاید براتون بگم که فردا امتحان دینی داریم :)))) درد منو کی می فهمه الان؟ :)))) کی درد منو می فهمه؟ :)))

۷. هروقت به صبا غر میزنم با یه باز چه مرگته؟» مواجه میشم :)))) دختره ی وحشی :)))

۸. گشنه ام خوابم میاد به برنامه امروز نرسیدم بدبخت شدم بای :|


+ به درجه ای از تباهی رسیدم که دارم آهنگ بازم شراره دلا رو دیوونه کرده مامانش موهاشو عروسکی شونه کرده» گوش میدم و خیلی هم حال میکنم :| یادتونه این اهنگو؟ دیشب هم داشتم اون شعر نمیدونم چی چی دوش در میخانه زدند رو با زبون افغانی گوش میکردم. واقعا چرا خب این همه تفاوت؟ :|

+ بچه های مدرسه مون سر تبریک روز معلم دعواشون شده! قرنطینه و کنکور واقعاااا فشار اورده :| اتفاقا آهنگ مذکور رو به پیشنهاد همونا دارم گوش میدم. مثکه به جای ختم صلوات در اخرِ دعوا کاربرد داشته.

+ بذارید پیام ری ری رو نشونتون بدم :

عکس

نمیرم براش؟ 

+ یه شیشه ی تپل سی سانتی پر از مربای تمشک بسیار بسیار غلیظ افتاد رو فرش سفید آشپزخونه و شکست ^_^ خداروشکر کار من نبود وگرنه الان دیگه مامانم تو خونه راهم نمیداد و کودک کار شده بودم :|

+ دندون عقلم درد گرفته و دردش زده به گوشم و کلا نصف سمت راست صورتم داغ و سر شده ^_^ کمرمم در ازای هر ثانیه نشستن، پنج بار ناله میکنه و زندگی خیلی خیلی زیباست ^_^ 

+ چرا انقد سرده؟ :|

+ پادکست تو لعنتی رو گوش کردین ؟ میدونم مال پونصد سال پیشه ولی من همیشه گوشش میدم و همیشه هم وقتی پسره اولش میگه سلام من علیرضام» تماااام برگام میریزه. خیلی ترسناکی آقا.


بیشتر از هرچیزی نیاز دارم به دویدن و خنده تو راهروهای مدرسه با ری ری. گیس و گیس کشی سر سیب زمینی سرخ کرده و سمبوسه و اسنک و پفیلاهای بوفه. حتی وسط غذا گریه کردن بخاطر یه ۰.۲۵ کوفتی. مرتب کردن کتابای پانسیون ری ری. قانع کردن ری ری سر اینکه عزیز دلم ۱۸ شما بد نیست چرا غصه میخوری؟ منو ببین ۱۲ شدم دارم قر میدم . جیغ زدن سر ری ری. خالی کردن بی اعصابیام سرش. دعوا سر اینکه پاش خورده به پام و شلوارم خاکی شده :))) دعوا سر اینکه وسایلمو گم میکنه :))) 

تمام امروز رو در حال کار خونه بودم و این برای من خیلی عجیبه. الانم دلم میخواد توری پنجره رو سوراخ کنم و گوشیمو پرت کنم پایین. بخواب زن :|

از کِرِم متنفرم ولی نتایج فضولیام تو سوراخ سنبه های خونه شد یه کِرِم با عطر پرتقال که عاشقش شدم. مدام میزنم به دستم فقط به خاطر بوی نابش.

موهام کم بود، دیگه مژه هامم میریزن. این زندگی خیلی سگیه بخدا هیشکی قبول نمیکنه اینو از من.

دارم کم کم به مرحله فندک زدن زیر کتابام نزدیک میشم. ۱۵ اردیبهشته. یا حقیقتا اردیجهنم.

میگو واقعا مشمئز کننده ست. قضیه میگو هم جزو کارای خونه بود و الان دلم میخواد دستم که خورده به میگو رو قطع کنم می فهمین قطع! 

یاد مشهد افتادم‌. روزای خوب دوستای خوب. 

برم باز کرم پرتقالی ژونمو بزنم :))))))))))) 


تاریخ فراموش نخواهد کرد که صاف کردن موهام یک ساعت و نیم به طول انجامید. خب خدایا تو که به ما چارتا دونه شیوید دادی میذاشتی همونجوری صاف بمونن چرا زحمت کشیدی ما رو ببعی کردی؟ -_-

+ دارم میرم پیششون ^_^ 

+ بعد از مدتها لاک صورتی ^_^ 

 


دیشب کم خوابیدم بعد مجبور شدم بعد آزمون بخوابم :| ۴ تا ۷ و نیم خوابیدم با افتخار D: بعد دراز کشیدم رو مبل. مری میگه تو که تا الان خواب بودی چرا دراز کشیدی؟

میگم خب سه ساعت و نیم خوابیدم خسته شدم :| 

کمرش شکست. بعد خیر سرم اومدم اصلاحش کنم گفتم خب تا الان خواب بودم، الان میخوام استراحت کنم :|

آزمونو بگم حالا :)))))))))))))))))))) منو‌چجوری راه دادن توی مقطع دبیرستان اصن؟ :)))))))))) میدونید خوبیش اینه من هرچقدم بد داده باشم، دفعه قبل ریاضیاتمو یک درصد و فیزیکو ۹ درصد زدم :))))) ینی این دفعه ریاضیاتمو دو درصد بزنم فیزیکو ۱۰, پیشرفت بزرگی محسوب میشه :)))))


ناموسا ۸ پس لرزه. منم که کلا رو ویبره ام. چرا مری گواهینامه نداره با ماشین بریم بیرون؟ همه بیرونن. حاجی سنجش فردا رو چیکار کنم. قلبم تو دهنمه خوابم نمی بره. اصن من مامانمو میخوام. ری ری اینا تا دم خونمون اومدن ماشینشون پر بود ولی :( آقا گیر ندید امشب هم پست زیاد میذارم هم غر زیاد میزنم. خب مری هم خوابیده :( همه خوابیدن :(  بخواب زن :( اصن برا چی بیداری خب؟ میمیری دیگه مث بقیه. این وسط اون سایت کوفتی لرزه نگاری دانشگاه تهران چرا رگ به رگ شده؟ 

میدونید چرا زله اومد؟ چون من امروز بعد از چند ماه ساعت ۱۲ از خواب پا شدن خبرمرگم ساعت یه ربع ب شیش از خواب پا شدم و قرار شد امشب یازده بخوابم :)))))) ۱۱ تا دوازده و نیم مری مجبورم کرد درس بخونم و حتی مجبورم کرد شیر بخورم‌. کنار گاز وایسادم که شیر گرم شه که زله اومد.


مری معتقده که من ناناحن و بی حوصله ام. ناناحن نه، ولی بی حوصله هستم. میخواست منو ببره بیرون :| بهش میگم ترجیح میدم از بی حوصلگی بمیرم اما دلیل مرگم کرونا نباشه :| ناموسا بیرون نه :|

+ بالاخره بعد مدتها ساعت یه ربع یه شیش پا شدم :)))) ولی باز از ۹ تا ۱۱:۳۰ خوابیدم و مری با قلقلک بیدارم کرد :( #نه_به_خشونت_علیه_پانداها :(


۱. ساعت ۸ صبح با کلنگ نپاشوندنتون با موهای تو فضا و با شباهت کامل به موهای انیشتین زیر پتو با چشمای بسته عاشقی یادتون بره :( تازه به محض ورود به کلاس بسته م تموم شد ^^ گوشی رو کوبوندم به دیوار و ادامه خواب جانم ^^

۲. همیشه حس میکنم وقتی قراره اون پیس پیسیه که باهاش سوسک می کشنو بردارم یه عالمه سوسک از زیرش و داخلش در میان و منو میخورن -_- در ۱۸ سال زندگیم سابقه نداشته مایع ظرفشویی تموم شه، دقیقا همین روزا که تنهام تموم شد ^^ طی یه عملیات ضربتی پیس پیسی و شونصد تا کیسه برنج رو جابجاکردم تا به مایع ظرفشویی برسم. مایع ظرفشویی هم باید با فرغون یا حتی فرقون جابجا مبشد ماشالله -_- خلاصه این همه زحمت کشیدم ناخن بلند کردم همش طی این عملیات به خاک فنا رفت :`) 

۳. کاش انسانها می فهمیدند اگه یه سال از یکی بزرگترید دلیل نمیشه وی را جوجو» خطاب کنید. ناموسا با ۵۳ کیلو وزن و ۱۶۵ سانتی متر قد جوجو آخرین چیزیه که میتونم باشم :|

۴. صبح خود را بعد از کلاس آیلاند چگونه ادامه دادید؟ گریه های بی پایان مری. ناموسا دوست دارم بهش بگم چی در من دیدی که جلو من گریه می کنی فقط؟ اخرم میگه به کسی نگی گریه کردم؟ :) 

۵. بابای من مدیر ساختمونه و این فاکینگ ساختمون فقط ۱۵ واحد داره و طی این چند روز که بابام نبوده من همه موارد اعم از اینکه سیبیل یکی گیر کرده لای در رو باید پاسخگو می بودم. ساعت ۱۱ و نیم با چه اعتماد به نفسی اومدی ریموت پارکینگ میخوای؟ :`) آقای چاقالو حالا درسته من لپ های گوگولیت رو دوست می دارم و تا چهار صبح بیدارم ولی دلیل نمیشه که شما بیای دم در خونه ما گل من ^^

۶. چرا داداش من باید تماس تصویری رو با زبون درازی آغاز کنه؟ مهر و محبت نمی پاچه واقعا؟

۷. بیاید بررسی کنیم من چرا خبر مرگم درس نمیخونم؟ من چرا در این بحبوحه یا حتی بهبوهه یا بحبوهه یا بهبوحه اینستا نصب کردم؟ خجالت بکش زن :|

۸. دلم برا روزایی که با ری ری گیس می کشیدیم که چارلی شوور کیه شان شوور کیه تنگ شده :`) فکر کنم آخرش این شد که شان مال ری ری باشه چارلی مال من. بعد مثکه شان به ری ری خیانت کرد و رفت با کامیلا. و ری ری تو مدرسه راه می رفت جیغ می زد این دختره پشماش طلاییه هیچکی نمیبینم فکر می کنن خوشگله :| خاک بر سرت چرا عبارت پشمای طلایی رو دقیقا باید بری دم در دفتر معلما عربده بکشی؟ :|


کاش انسانها می فهمیدند اسم من شیوا» نیست :|

کاش همسایمون منو با شلوار گل گلی نمی دید :`)

کاش می شد همه ی لاکای دنیا رو زد.

کاش ری ری رو می دیدم.

امروز کتری خالی رو شعله ی خیلی زیاد تا ته ِ گاز بود :) نزدیک بود شهید شم :))) تو دو روز هم این سومین باریه که دستم می سوزه :)) دو روز دیگه تنها بمونم میتونم از سهمیه جانبازان و ایثارگران بالای ۲۵℅ کنکور استفاده کنم :)))

تمام فعالیت امروز درسیم: ۱۰ تا تست احتمال و ۱۰ تا حسابان. سی مرداد کنکوره زن :|

میدونم خیلی پست میذارم ببخشید خب :( نه اصن دوس دارم :)))) همینه که هس :)))

مری اومده خونمون و توی همین دو روز به انواع بیماری ها دچار شده. اینم شانس مایه. سردرد. اسپاسم کلیه حتی :| خدایا بس کن ناموسا :|


اون روزی که بدن من بفهمه پنج صبح وقت بیدار شدنه نه خوابیدن اون روز عید منه. مث این زن حامله ها که ویار میکنن ۴ صبح پا شدم رفتم تو آشپزخونه خوراکی مد نظر را می بلعم :| کسایی که فیزیک سنجشو منفی میزنن بعدش میرن رگ خودشونو می زنن تو میری کیک میخوری؟ :| بخواب زن بخواب :|


با غزال و سارا دو تا ویدیوی باحال گرفتیم و یه عالمه خندیدیم :)))) 

+ غزال میگه امشب شب قدر دعا کن شوور خوب گیرمون بیاد

قبلنا از دستش گریه میکردم انقد لوس و نازی بود! خوابگاه یه کاریش کرده که دیگه اونطوری نیست و عمیقا باهاش کنار میام و از این بابت خوشحالم :))))

+ صدای سگ میاد و میترسیم و داریم میمیریم :|


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها